new world 🌍p59
P59
مرینت از بیمارستان مرخص شد و رفت خونه وقتی رفت خونه ِاما و هوگو گفتن مامان بچه خوردی؟
مرینت از حرفه بچه هاش تعجب کرد : چی نه چرا باید این کارو کنم
هوگو : مامان امیلی بهمون گفت تو دلت بچه داری و بچه خوردی
مرینت : نه همیچین چیزی نیستش
هوگو : پس چجوری بچه داری؟
مرینت : اگه دیگه این سوال رو نپرسین تا یک هفته هر کاری که بخواین براتون می کنم
هوگو و ِاما خوشحال می شن و از خوشحالی بالا و پایین می پرن و می گن : باشه ، و بعد به اتاقشون می رن
مرینت از این که تونست باز هم به اونا چیزی نگه نفس راحتی کشید
______________________________________________
یک سال از باردار شدن مرینت گذشته بود و بچه سوم مرینت و آدرین دنیا اومده بود
( هان چیه چرا داری اینجوری نگاه می کنی خو می خواستم فرق کنه برای همین بچه سوم پسر نشد با اینکه قرار بود پسر باشه و اسمش لوییس باشه ولی تغییرش دادم)
اسم دختره کوچولوشون مایا بود دختری با موهای آبی و چشمای سبز
امروز اولین روزه مدرسه هوگو و ِاما بود ( خارجی ها تو 5 سالگی می رن مدرسه؟ نمد وای اینجا تو 5 سالگی می رن)
هوگو : وقتی رفتم تو مدرسه همه دخترا داشتن بهم نگاه می کردن و بعضی هاشون خودشونو می چسبوندن بهم و پسرا هم به ِِِاما خیلی نگاه می کردن
انتظار لایک و کامنت زیاد ندارم چون این پارت خیلی کم بود امروز یه پارت دیگه هم میدم