به زودی میفهمم ... p14

Pania Pania Pania · 1402/06/10 01:40 · خواندن 1 دقیقه

ادامه لطفا منو نکشین

بچه ها واقعا واقعا عذر میخوام که پارت ندادم سرم خیلی شلوغ بود . 

این پارت هم ۴۰ تا کامنت میخواد بهش بدین 😔

شروعععععععععععع

واییی چرااا انقدر خنگمممم ( چون خنگی ) 

_ خوبی مرینت ؟ 

+ اممم اره 

_ نمیخوای شلوارت رو تمیز کنی ؟ اگه خشک بشه پاک کردنش سخت میشه .

+ عا اره داشت یادم میرفت یکم تو فکر بودم الان

_ میخوای کمکت کنم ؟

دستشو گذاشت رو دستم که کمکم کنه سعی کردم نفس بکشم و سرخ نشم . 

+ ممنون 

_ لپ گل گلی 

+ چییی ؟

_ اخه زیاد گونه ات سرخ میشه .😂

+ اهااا 

_ خب دیگه چیکار کنیم ؟ بریم دور دور ؟

+ راستش خیلی از ماشین خوشم نمیاد بیا پیاده روی .

_ اوکی بیا بریم 🙂

 داشتیم راه میرفتیم که یهو پام به سنگ گیر کرد و افتادم ( فکر کردین مثل همه داستانا لوکا میگیرتش و دوباره سرخ میشه ؟ نچ کور خوندین ) 

پام به شدتتت درد گرفتتتت

+ اییییییییی

_ حالت خوبهه؟ 

لوکا نگران بهم نگاه میکرد و با لحن ترسیده باهام حرف زد .

+ اره دردم اومد یکم ولی الان خوبم 

_ خوبه میتونی پاشی ؟ 

+ نه 

 یهو بدون اینکه چیزی بگه بلندم کرد و منو راه برد و....

ایزی ایزی تامام تامام 

خب تموم شد . پارتای بعد ادرین میاد . دوستون دارم باییی