عشق پلاستیکی پارت 3
ایدامه
مرینت:
آخ خدارو شکر بالاخره تموم شد.
به اندازه سه ساعت کامل پای سینک ظرفشویی وایستادم.
اومدم با یه هیجانی یخچال باز کنم و بخورم... و با صحنه غم انگیزی مواجه میشوم...
_شمارشم ندارم زنگ بزنم!.. الان دخترا دارن میان.... پس.. خونه جدیدمون دارن میان پس حتما شیرنی میگیرن دیگ😍
داشتم دیگه از گشنگی دق میکردم...
روی مبل نشستم و به دکوراسیون داغون خونه عمه نگاه کردم.
کلی عتیقه داغون و کهنه و خاک گرفته سرتاسر خونه بود.
یه دنیا مجسمه زن و مرد!
میزا همه قدیمی و از رنگ و رفته بودن و مبلا اصلا با سلیقم جور در نمیومد...
به هر حال باید یکاری میکردم.. از جام بلند شدم و توی یک چشم به هم زدن همه وسایلا رو گذاشتم توی کارتون..
کل مجسمه ها و بشقابارو هرچیزی که به فکرم رسید..
خونه کاملا خالی شد..
مبلا و میزارو دادم سمساری..
یکم فکر کنم زیاده روی کردم.. چون خونه کاملا خالی بود😅
یه فرش کوچیک خوشگل کنار خونه پهن کردم تا روی اون بشینیم..
خونه کلی کار داشت.. رنگ کاری.. تغییر دکوراسیون..
زینگگگگگگگ
_اومدن.
رفتم درو باز کردم.
همه دخترا:سلاااااااامممممم❤️
من_سلااام خوش اومدین.. بیاین داخل.
حقیقتا خیلی از دیدنشون ذوق زدم، حالا درسته ازدواجم قرار دادی بوده ولی میخوام یکم پز بدم.. حداقل تلافی حرفایی که قبل ازدواج میزدنو بکنم😅
میوکی_چطوری تازه عروس..
من_خیلی خوبم!
اریس_دیشب رو شما دوتا پدرسوخته چطوری گذروندین!؟
کریستا_شب اول ازدواج برای همه عاشقانه تموم میشه
من_دیشب رمانتیک ترین شبی بود که داشتم!
صدایی از وجدانم که در ذهنم گنجیده بود گفت:ای دروغگو!
من به ذهنم_ببند فکتو!
همه دخترا_اوووووووووو...
میکا_البته به آدرین از همون اولشم میخورد ازین رمانتیکا باشه!
لیزا_راستی... هیچوقت نگفتین که چجوری آشنا شدین!؟
من_من که بهتون گفتم!
دخترا توی گروه شمشیر زنی بودن که توی مسابقات جام در مقابل پسرای بازی کردن.. اینطوری آشنا شدن.. من شمشیر زنی رو دوست داشتم اما بخاطر پدرم هیچوقت سمتش نرفتم.
اکامه_تو تنها چیزی که بما گفتی این بود که توی دانشگاه همو دیدین.. یکم با جزئیات تر تعریف کن!
من_خیله خوب باشه... وقتی آدرین اومد باهم تعریف میکنیم!
دخترا:اخییییییییی!
ذهنم:اینا چشونه؟
من=بیماری رمانتشوهر گرفتن.. بدبختا😑(رمانتشوهر مخفف=رمانتیک +شوهر😂)
میوسا_تو دیشبم همینجوری بودی؟
من_منوظرت چیه؟
میوسا_با این... ام چجوری بگم.. ظاهر بی آرایش و لباسای معمولی؟
من_من توی خونمم پس چه دلیلی داره لباس شیک بپوشم یا مثلا آرایش کنم؟
میوکی_از نظر علمی...
تومو با خشم داد زد:علم رو ولش کن.. تو چجور زنی هستی که اینطور رفتار میکنی...همیشه باید ظاهرت مرتب باشه..
من_خوب مگه من الان چمه؟
تومو دست منو گرفت :تو باید همیشه بخاطر شوهرت لباس دلبری و آرایش کم ولی قشنگ داشته باشی!!
ذهن_دلبری؟
من=اینا باید بستری شن!!!
من به تومو گفتم:خوب... الان باید چیکار کنم؟
میوکی_بیا بریم تا بهت کمک کنیم!
رایا که تا اون موقع ساکت بود از جاش بلند شد و درحالی که دست به سینه بود گفت_همگی بشینین سرجاتون...مرینت بنظرت زندگیت رو میتونی اداره کنی؟
من_دارم سعیمو میکنم!
ذهن=ای خره دروغگو!
رایا با داد گفت:غلطه!! تو هیچی از زندگی جمع کردن نمیدونی.. درسته که هنوز خونت نچیدی اینا مهم نیس..
من_ولی من کارامو درست انجام....
رایا_ساکت!!.. میخوای مشکلات رو بهت بگم؟...ظرفات رو اینقدر کثیف شستی که روغنش هنوز دیده میشه.. اسکاجت کثیفه.. خونتو گردگیری نکردی.. روی اُپن خاک داره و روغن ریخته.. پله هاتو دستمال نکشیدی؟!.. مگه این خونه دوبلکس نیست پس دوبرابر باید تلاش کنی...
من که کلا اون لحظه نمیتونستم هیچ حرفی بزنم.. چقدر زندگی راه بردن سخته!!!
پشت سر من همه دخترا داشتن حرفای رایا رو لیست میکردن!!!
قیافه من:😳
قیافه ذهنم:😂
رایا_بجنب دخترجوان همین الان میری لباس درست تنت میکنی تا من تایید نکردم از اتاق بیرون نمیای!
میوکی_خوب اگه نیاد بیرون چجوری میخوای تایید کنی؟
رایا_شما سرت به کار خودت باشه عزیزم من وسط تعلیم همسرداریم!
ذهن:مرینت جونتو بردار فرار کن!
رفتم سریع طبقه بالا.. چی بپوشم خوب!؟؟!!
یه لباس یقه قایقی صورتی داشتم.. مثلا بایک شلوارک لی قشنگ میشه.. همونا و پوشیدم
موهامو شونه کردم و دم اسبی بستم..
من_من لباسمو پوشیدم..
دخترا اومدن تو
اکامه _خیلی خوشگل شدی
میوکی با یه صدای خیلی آروم گفت_دیدی وقتی یه خودت برسی چقدر زیباتر بنظر میرسی!
ذهن_خوش به حال ویلیام زنش چه مظلومه😑
رایا_هنوز کافی نیست..لیزا.. آرایش!
دستور دادنش تو حلق که هیچی تو لوزوالمعدم 😂
لیزا سرشو از توی گوشیش در آورد.
لیزا_یه دقه دیگه میام
اریس_داری چیکار میکنی؟..
لیزا_دارم به مشتریام ساعت میدم!
من_مشتری؟
میوکی_برای آدرس رستوران جدیدش
من_اها..
کریستا_ناهار چی درست کردی؟
من_چیزی درست نکردم
اکامه_ساعت چهاره عصره شماها کی غذا میخورین؟
من_قرار بود آدرین مواد بگیره تا غذا درست کنم!
لیزا_چی میخواستی درست کنی؟
من_نمیدونم...
لیزا_اگه بخوای من میتونم براتون غذا درست کنم
ذهن:خاک تو اون سرت کنن هم آشپزی بلد نیستی😂
من=تو خفه خون بگیر نفله!
رایا_یه دوره آموزشی فشرده باید برا تو بزارم.
من_جون جدت نزار بخدا حرف گوش میکنم!!!!
زیییییینگگگگگگ زینگگگگگ
اکامه_من میرم.
رایا یه آرایش کوچیک کردم، خط چشم و رژ، یکم چشامو میخاروند ولی جرئت حرف زدن نداشتم😅
رفتیم طبقه پایین، آقایون گرامی با کلی پلاستیک از مواد غذایی وارد شدن...
دلم میخواست خودمو نفله کنم!!!! من تا الان یادم شده بود گشنمه شیرینی نخوردم!!!!!!!
من رفتم پایین_سلام به همگی خوش اومدین!.. سلام عزیزم
یعنی باورم نمیشه اینقدر راحت توی این نقش فرو رفتم😂
بازیگری من حرف نداره😏
آدرین اولش یکم تعجب کرد ولی بعد فهمید دیگه نقشمون شروع شده:سلام عشقم.. حال چطوره؟
پلاستیکارو از دستش گرفتم و گذاشتم توی اشپزخونه
جیمی_اوف دیگه منم میخوام لاو بترکونم!
کریستا_اقا جمع زن و شوهری همه باهم لاو بترکونن😂
الیزابت_من هنوز مجردم!!!!!
تومو_اشکال نداره عزیزم منم درد تورو دارم
الیزابت_توکه ازدواج کردی!
تومو_مهم اینه جرمی اینجا نیست
الیزابت _آخ جون پس بیا ما باهم لاو اینارو بترکونیم😂
منو آدرین:😳😐
من_عزیزم یه لحظه میای بریم بالا کارت دارم!
ارن_اخی.. دوتا کبوتر عاشق!!.. نازی نازی!
ذهن من:یا خدا زن مملکت خیلی رو اینا تاثییر میزاره!
آدرین_الان میام
رفتیم طبقه بالا.. جای راه پله ایستادم
من_کجا بودی تو؟.. چرا اینقدر دیر کردی ؟
آدرین_بابا مغازه این دوروبر نیست تو دل کنده این خونه!.. خودت چرا خونه رو خالی کردی وسایل کجان؟
من_نیازی به اون وسایل نیست خودمون میخریم
آدرین_احمق فکر کردی چقدر طول میکشه تمام وسایلای مورد نیاز این خونه رو بگیریم؟.. حتی اگه حقوق منو تورو روی هم بریزیم فقط به اندازه یه تلویزیون و میز میشه!
بدم نمیگفت!!
من_حالا الان چیکار کنیم؟
آدرین_وایی خداااا... نمیدونم تا اینجاش که بدون اینکه حتی نظر منو بدونی کارارو کردی الانم برای حل کردن اینا خودت تصمیم بگیر!
من_خیله خوب ببخشید.. حالا غر نزن!
آدرین_خیر سرم خودت صبح گفتی.. ببین ما قراره باهم زندگی کنیم.. برای هدفی که داریم مجبوریم این وضعو تحمل کنیم ولی لطفا دیگه سرخود کاری نکن..
من_خیله خوب اینارو چیکارش....
پشتمو کردم و دقیقا کنار نرده های پله با یک دنیا سر با نیش خندان مواجه شدم😐
من_شما...
کریستا_اوخ.. فهمیدین.. ببخشید به حرفای رمانتیکتون ادامه بدین...
آدرین_اینا چی زدن؟
من_نمیدونم ولی هرچی بوده خیلی روشون تاثییر گذاشته!
من_میدونم خیلی احمقانس ولی باید جوری رفتار کنیم که انگار...
آدرین_که انگار؟... واستا نکنه... باید بانمود کنیم..
و هردومون باهم گفتیم_عاشق همیم!
آدرین_خیله خوب باشه فقط بیا زود تمومش کنیم!
من_اماده برای بازی کردن یک نقش عاشقانه!
آدرین_اره... آماده برای نقش بازی کردن..
لایک و کامنت بدید😑🔪