Mistress 🥀🖤
P:4
بی مقدمه می خواهم برایتان شروع کنم ....
عشق چیست ؟؟
من تا به حال عشق را تجربه نکردم و تخصصی درباره این کلمه بی پایان ندارم ...
عشق حس پی پایان است ...
کسانی که عشق را تجربه کردند هم خیلی چیز ها از دست داده اند ..
خیلی از انسان ها عاشق بودند ولی معشوقه شان به آنها نیز توجه نداشته است ...
آنها ندیده اند که چه کسانی به آنها توجه داشته اند .... حس نکرده اند ...
کسانی که عاشق بودند و معشوقه شان توجهی نیز به آنها نداشته است کسان دیگری خود را وقف آنها کرده اند یا شاید هم من اشتباه میکنم ...
مرگ قوی است ولی اگر تو با آغوش باز او را پذیرا باشی...
میخواهم عشق را توصیف کنم و مرگ را ؛ عشق حسی است که در درون تو خفته است و در یک لحظه بعد از یک درنگ کوتاه او اتفاق می افتد .... او از خوابیدن دست میکشد و تو اورا دوباره در گوشه ای از قلب خود آن را پیدا میکنی ،
مرگ ؛ حس بی پروا شدن را میدهد حسی که از دنیای مادی بیرون می آیی و در دنیای فانی زندگی میکنی ، ولی آیا مرگ از پس حس قوی عشق قوی تر است یا خیر ....
برای کسانی که مرگ را تجربه خواهند کرد ماجراجویی جدیدی آغاز است ....
میخواهم باز گردم و قصه ی عشق بلوبری .. را بگوییم ؛
آنها از بوسه ی رمانتیک خود دست کشیدند ، مارینت دختر عشق بلوبری ما مانند باغچه ای از گل های رز سرخ در آمده بود ....
آدرین با چشمان یشمی رنگش نگاهش را به مارینت دوخت ، لبخند دل نشینی بر لبانش نشست ...
کمی بعد جو بین آنها که به سکوت بی پایان کشیده شده بود و هردو به نوای دریاچه ای که آرام آرام موسیقی خود را می نواخت چشم دوختند ....
نوای دل نشین آب برای آنها آرامشی زیبا بود...
آدرین بی مقدمه با صدای پری مانندش گفت :《مارینت نظرت چیه بعد از کمی قدم زدن به خونه ی ما بریم مادرم و پدرم خیلی دل تنگ تو هستن ...》 مارینت ما سرش جواب مثبت داد ...
و آندو از پل به سمت پایین رفتند و قدم زدند ......
سوار بر آئودی پر شتاب آدرین شدند ...
مارینت هنوز هم صحبت نمیکرد...
چشمان اطلسی اش را به صورت زیبای فرشته مانند آدرین دوخت ..
آدرین هم مانند مارینت نگاهش را به چهره ی زیبای مارینت دوخت ...
هردو در عمق چشمان یکدیگر نگریستند .. انگار که میتوانستند روح یکدیگر را ببینند و در درون هر یک از دیگری زندگی کنند ...
در حالی که نگاه هایشان در درون یک دیگر در اوج بود..
آدرین لبخند زد و مانند مارینت مثل هزاران گل رز سرخ شده ...
در میان راه صحبتی دل پذیر میان آن دو شکل گرفت ..
هردو خوشحال بودند که بعد از ۲ سال که مانند ۲ قرن تمام شده بود برای هر یک شان ، صحبتی که انگار ۱ سال است پدیدار شده ادامه یافت است ....
هر دو میخواستند برای همیشه این صحبت ادامه داشته باشد ...
هر دو در این ۲ سال به اوج آسیب پذیری منتقل شده بودند ..
وقتی که هر یک تاب و توان زندگی کردن را نداشتند، زندگی دوباره آن دو را با انتخاب هایشان کنار یکدیگر قرار داد ...
-----------------------*************--------------------------
_______________♡♡♡♡♡♡________________
پایان این پارت ...
خب میدونم که خیلی خیلی کم بود ولی پارت بعد راز و غیر آشکار میشن و ممکنه پارت بعدی آخری باشه یا یکی مونده به آخری ...
عشق ...
ودر آخر
آنان که پیروز میشوند، همان کسانی هستند که از مشورت دوستان بهره میبرند. هنگامی که فقر از در وارد شود، عشق از پنجره میگریزد. من همیشه تمایل دارم که از اشخاص نجیب پیروی کرده و از آنان چیزی بیاموزم. شرافتم را از من بگیر و بنگر که چگونه زندگی من تباه میشود.
ویلیام شکسپیر
لایک و کامنت فراموش نشه ....