Revenge is over💋😉p29
خب سلام من اومدم با پارت جدید امیدوارم خوشتون بیاد و اینکه این پارت خیلی عصب خورد کنی داره لطفا خودتون کنترل کنید😂 .خب حمایت یادتون نره و طبق گفته های همیشگی اگه پارت های قبل نخوندید برید بخونید. برید ادامه مطلب
شروع پارت جدید ادامه 28
از زبون مرینت :
الان 3 ماهه که از اونشب میگذره . بعد از اونشب اخلاق و رفتارش نسبت به من تغییر کرده چطور بگم بیشتر عاشقم شده و دوسم داره ؛ همش فکر و ذکر اش من شدم .
منم دوسش دارم ولی میترسم این حس زیبایم رو به آدرین بگم چون اگه رابرت بفهمه ممکنه بلایی به سر آدرین بیاره و اگه اون صدمه ای کوچکی هم ببين حتی نوک انگشت اش هم صدمه ببینه ؛ من براش ممیرم .
الانه که معنی عاشق شدن و دوست داشتن میفهمم دوست داشتن کسی یعنی اینکه از دل و جانت مایه بزاری و حاضر نباشی یدونه نوک انگشت اونطرف آسیب ببینه و همیشه حاضری جانت رو فداش کنی .
پس بخاطر خودش هم شده ؛ من مخفيانه عشق می ورزم زمانی که او به خواب عمیق فرو میرود من بیدار میشمُ تا صبح محو تماشاش هستم ؛ گاهی اوقات هم بوسه ای بر لبان زیبایش هدیه میدهم .
نمیدونم چند بار لبان آدرین رو در این سه ماه بوسیده ام شاید بیش از ده بار لبانش رو بدون آنکه بفهمد بوسیده ام .
بهتره قبل اینکه بیدار بشه تو رو بزارم کنار چون نمیخوام قبل از مرگم کسی تو رو بخونه .
..................................................
از زبون مرینت :
صبح از خواب بیدار شدم دیدم آدرین پیشم نیست .
(البته اینجا یک نکته ای رو بگم بعد از اون اتفاقات به اِسرار آدرین ؛ مرینت و آدرین یجا با هم روی ی تخت میخوابن. )
حتما قبل از من بیدار شده منم بعد از سرویس اومدم لباس انتخاب کنم اممم نمیدونستم چی بپوشم از وقتی که پاییز اومده انتخاب لباس برام سخت شده . البته بعد 15 روز پاییز تموم میشه ولی بازم مشکل لباس پیدا کردن ادامه دارد تا شروع بهار ؛ چون پاییزه بیشتر دوست دارم تونالیته های قهوه ای در لباسام به کار ببرم ؛ بخاطر همین یدونه شلوار نسکافه ای پاگشاد با یدونه بلوز کاموایی دکمه دار که آرم شنل داشت که رنگ های کرمی و قهوه ای سوخته باهم آمیخته اند پوشیدم و در آخر سر با نیم پوتین های قهوه ای سوخته این ست زیبا رو تکمیل کردم و مثل همیشه آرایشی ملایم با رژ قهوه ای زدم .
بعد از اینکه از پله ها پایین آمدم .
دیدم هنوز سفره آماده نیست رفتم آشپزخانه که ببینم کمک نیاز دارن یا نه که دیدم مامان با مامان امیلی داره صبحت میکنه
( مکالمه شون 👇)
سابین : 《 ببینم رابطه شون الان بنظرت چطوره؟ 》
امیلی : 《 وای عالیه عالی صبح بی سر و صدا در اتاقشون باز کردم و از گوشه در نگاه شون کردم دیدم تو بغل همدیگه خوابیدن . 》
سابین : 《 اینکه عالیه پس میتونیم همین امشب این معجون به خوردشون بدیم . 》
امیلی : 《 آره الان وقتشه که صاحب نوه بشیم به به عالیه . 》
سابین : 《 پس همین امشب بعد از شام به خوردشون میدیم . 》
امیلی : 《 اما به چه بهونه ای ؟ 》
سابین : 《 ببین به بهونه اینکه هر روز میرن سرکار و هوا هم سرده سرما میخورن و اینا و بخاطر قوی کردن سیستم ایمنی شون به خورد آدرین و مرینت میدیم . 》
( اتمام مکالمه )
آخ مامان از تو توقع نداشتم واقعا که
اگه من مرینت نیستم به کمک آدرین فکر های پلیدتون بر ملا میکنم .
بعد برگشتم به پذیرایی دیدم آدرین نشسته روی مبل .
( شروع مکالمه 👇 )
مرینت : 《 صبح خیر آدرین . 》
آدرین : 《 صبح بخیر عزیزم . 》
مرینت : 《 میگم که صبح بیدار شدم نبودی بعدم که در حموم زدم اونجا هم نبودی ؛ کجا بودی تو ؟ 》
آدرین : 《 تو اتاق لوکا بودم داشتم باهاش حرف میزدم . 》
مرینت : 《 اع چه حرفی . 》
آدرین : 《 خب انگاری ( اینجاش یواش میگه ) برادر شما عاشق ی کسی شده . 》
مرینت : 《 بگو بگو به کی عاشق شده 》
آدرین : 《 به آدرینا . 》
مرینت : 《 یس یس میدونستم عاشق همن از اولشم میدونستم . 》
آدرین : 《 اما من از این موضوع خوشحال نیستم . 》
مرینت : 《 چرا مثلا ؟ 》
آدرین : 《 خب نمیتونم باور کنم که خواهرم بزرگ شده و الانم کسی عاشقشه . 》
مرینت : 《 حق داری ولی خب ببین اونم حق داره عاشق باشه مثل تو که عاشقمی . 》
آدرین : 《 آره عاشق باشه که حسش مثل من یکطرفه باشه همش زجر بکشه نه من نمیخوام اونم زجر بکشه 》
مرینت : 《 آدرین چند بار باید این حرف ها رو بزنیم اه ؛ بین شرایط من و تو با شرایط لوکا و آدرینا فرق داره .》
آدرین : 《 بهت سه ماهه که فرصت دادم چیزی نگفتی ؛ نگفتی متنفری نگفتی دوسم داری . حداقل یچیزی بگو ؛
حس هاتو بهم بگو منم حق دونستنش دارم مگه نه . 》
مرینت : 《 من میترسم در مورد حس و حالم حرف بزنم . لطفا درکم کن . 》
آدرین : 《 باشه درکت میکنم ؛ حیف که دوست دارم و نمی تونم روی حرفت حرفی بزنم . 》
مرینت : 《 بیا اینجا یچیزی میخوام بهت بگم 》
( اتمام مکالمه )
بعد اینکه نقشه مامان و مامان امیلی رو گفتم قرار شد از آدرینا و لوکا هم کم بگیریم تا نقشه آن ها رو بر ملا کنیم .
بعد از صبحانه هر دو رفتیم شرکت .
خدا رو شکر در این چند ماهی که گذشت نامه ای دیگری برام نیومده ولی بازم میترسم نمیدونم نقشه رابرت چیه واقعا نمیدونم. سکوت اش داره خطرناک میشه .
بعد در اتاقم زده شد کلارا بود .
( شروع مکالمه )
مرینت : 《 چیشده کلارا . 》
کلارا : 《 بدبخت شدیم رفت . 》
مرینت : 《 چرا چیشده . 》
کلارا : 《 لطفا این خبر ببینید . 》
خبر نوشته : 《 بر اساس آخرین اعترافات خانم راسی در مورد یکی از گالاهای این ماه که شرکت ویلسون و اگراست شراکتی برگزار کرده بودند ؛ تمام و مدل و لباس ها را از خانم راسی دزدید اند در واقع بر اساس ادعای خانم راسی شرکت ویلسون از آنها این طرح های زمستانه رو دزدیده است و ما منتظر پاسخی از سوی شرکت ویلسون هستیم. 》
مرینت : 《 کلارااا زود خبر ها رو محو نابود کن که تا پرستیژ شرکت مون رو دست ندادیم . 》
کلارا : 《 چشم سعیمو میکنم ؛ ولی انگار خبر در همه جا پخش شده و اکثر مغازه و نفرات که با هم قرارداد داشتیم بهمون زنگ زدن و منتظر جوابی از سوی شما هستند .》
مرینت : 《 کلارا لطفا برو به کارت برس و تنهام بزار . 》
( اتمام مکالمه )
من میدونستم رابرت نمیزاره یدقیقه خوش باشم میدونستم لعنتی اه باید هر چه زودتر خودمو به شرکت راسی می رسوندم بدون خبر دادن به آدرین از شرکت خارج شدم .
( بعد طی چند دقیقه رسید به شرکت راسی )
( شروع مکالمه )
مرینت : 《 سلام خانم ؛ ببخشید میتونم خانوم راسی رو ببینم . 》
خانم : 《 شرمنده باید وقت قبلی داشته باشید . 》
مرینت : 《 شما بهشون زنگ بزنید بگید ویلسون اومده خودش پذیرا میشه نگران نباشید . 》
خانم : 《 بله حتما ؛ سلام خانم راسی یدونه خانم تشریف آوردن میخوان شما رو ببین و مثل اینکه میگن خانم ویلسون هستن .
چشم حتما الان میفرستم به اتاقتون .
بله میتونید تشریف ببرید به اتاقشون 》
مرینت :《 ممنونم 》
( مرینت در میزنه و وارد اتاق لایلا میشه . )
لایلا : 《 بفرمایید تو . 》
مرینت : 《 چرا این خبر رو منتشر کردی ؟ 》
لایلا : 《 چقدر بی ادب اول ی سلامی ی علیکی . 》
مرینت : 《 سلامم رو به کسانی میدم که ارزشش رو دارن نه به کسانی که مثل تو که پست و افریته هستند . 》
لایلا : 《 مواظب حرف زدنت باش .
چون شاید وضعیتت بدتر از اینی که هست هم بدتر بشه . 》
مرینت : 《 چرا اینکار کردی؟ 》
لایلا : 《 انتقامم گرفتم؛ انتقام زمان دانشگاه ازت گرفتم که پیش همه بی آبروم کردی ؛ الان نوبت توعه که قراره بی آبرو بشی .
و تک تنهای تنها میمونی ؛ اونقدر تنها میشی که آدرینم ولت میکنه میره و همه چیزت رو از دست میدی دیگه کسی برات نمی مونه که به دادت برسه .》
مرینت : 《 اولا آدرین هیچوقت ولم نمیکنه .
و اینکه بی گناهیم اثبات میکنم تو هم میبینی.
و سوما میدونم کی به تو این دستورات داده به وقتش به حساب اونم میرسم 》
لایلا : 《 کس دیگه ای در کار نیست من تنهایی کار میکنم نیاز به کمک کسی ندارم. مواظب خبری بعدی باش که قراره بیشتر از این بسوزی . 》
مرینت : 《 خدانگهدار . 》
( اتمام مکالمه )
بعد از اینکه محکم در اتاقشو کوبیدم از شرکت اش بیرون اومدم ؛ میخواستم سوار ماشینم بشم که دیدم لاستیکم پنچر شده و یدونه کاغذ به شیشه پاک کن چسبانده شده .
نوشته : 《 قراره مثل این لاستیک هوای تو رو هم بگیرم ؛ مواظب حرکاتت باش ویلسون . 》
محکم پامو به زمین کوبیدم لعنت بهت رابرت خیلی عصبانی بودم ؛ و از روی عصبانیت با پای پیاده به سمت شرکت خودم حرکت کردم .
امروز اونقدر شانسم خوب بود که بارونم شروع به باریدن کرد ؛ واقعا الان همین بارون که همیشه دوست داشتم هم عصبم بیشتر خورد میکرد .
سعی کردم تاکسی بگیرم ولی تاکسی هم نمی اومد بعد از اینکه کاملا زیر بارون خیس شدم تاکسی پیدا کردم و گفتم مستقیم به سمت شرکت حرکت کنه .
و منی که مثل موش آبکشیده به شرکت رسیدم به کلارا گفتم برام لباس بیاره .
...................................................
لباس مرینت 👆
.......................................................
8000 کاراکتر
هعی بدبخت مرینت اونم مثل ما بدبخت شد و رفت 😂😂 خب جهت یاد آوری ۶ الی ۱۶ پارت تا پارت پایانی