💙Blue eyes 24💙
له شدن آدرین رو مشاهده میفرمایید 🫡 گشادیم میاید
ادرین&
g: اوفف، نمیتونم بیشتر از این تنبیهت کنم، ولی چرا رو نمیدونم حالا حال مرینت خوبه؟
a: ن نه اینجور که معلومه
g: آه، مادر پدرش میدونن؟
a: نداره
g: وای، فامیل دیگه چی؟
a: راستش فکر کنم یه خاله داره
g: حالا شمارش رو از کجا بیارم؟!
a: فکر کنم توی گوشی مرینت باشه
گوشی رو از جیبم دراوردم
g: گوشیش رو برداشتی؟ عیبی نداره رمز داره؟
a: نه نداره
رفتم توی پیامک هاش، شاید برای فضولی روی یک شماره ی ناشناس زدم که مال خاله ی مرینت بود بعد سه تا بوق جواب داد
f: سلام دختر خاله ی عزیزم
a: فیلیکس؟
f: آدرین؟ گوشی مرینت دست تو چیکار میکنه؟
a: تلفن رو بده به مادرت
f: نمیشه
a: چرا؟
f: چون تا شب خونه نیست
g: مگه پسر خاله ی مرینت نیست؟ بهش بگو خب
f: اون کیه؟ منو از کجا میشناسه؟
a: آه، فیلیکس پاشو بیا بیمارستان
f: چرا؟
a: مرینت رو اوردیم بیمارستان
f: الان راه می افتم
و گوشی رو قطع کرد
g: خب خوبه
a: نه خوب نیست
g: چرا؟
a: از پسره خوشم نمیاد
گابریل پوزخند زد: چرا؟ تو از کجا میشناسیش؟
a: دیروز اومده بود خونه ی مرینت
گابریل وحشت کرد: نکنه شما دوتا باهم . . . با مرینت بودین؟
a: چی؟! نه!
g: وای فکر کردم باید بکشمت
f: آدرین!
بلند شدم پدر هم بلند شد
a: سلام
g: سلام آقای جوان
f: سلام آقا
f: مرینت چی شده؟
به اتاقی که مرینت توش بود اشاره کردم سریع رفت توی اتاق
g: به نظر پسر خوبی میاد چقدر هم انگاری مرینت واسش مهمه
a: هوم
مرینت ☆
خواب بودم که یهو با صدای یکی که میگفت مرینت از خواب بیدار شدم
f: سلام عزیزم
سرخ شدم: تو تو اینجا چیکار میکنی؟
f: اونش مهم نیست، تو چرا اومدی بیمارستان؟
m: هیچی
f: دروغ میگی
m: نه
f: عموی من دکتره خیلی چیزا یادم داده از صورتت معلومه دوروغ میگی
سعی کردم قسمت خونی پتو رو بپوشونم
m: فقط یکم حالم بده آیییی
f: آهههه نه! امکان نداره! از اون پسره!؟ به خدمتش میرسم!
m: نه!
بلند شد و از اتاق بیرون رفت درو باز گذاشت و تونستم بیرون رو ببینم دیدم که با ادرین گل اویز شد . . .