عشق اتشین❤️‍🔥p18

R.A R.A R.A · 1402/06/08 12:16 · خواندن 3 دقیقه

خب بریم با پارت بعدی

 

========================================

مرینت برا چی گفت برید پاستیل بخریم 

منو لوکا از خانه بیرون رفتیم تا به بهانه‌ی پاستیل با هم در باره جولیکا حرف بزنیم

ادرین.داداش چیزه شده خیلی تو خودتی

لوکا.چ..چ..چی نه خوبم

ادرین.یاد خودم افتاد وقتی که دلم پیش خواهرت گیر بود وایستا ببینم نکنه دلت جایی گیره

لوکا.خب راستش اره

ادرین.ما هم که اصلا نمیدونیم کیه😁

لوکا.چ..چ..چی؟!میدونی

ادرین.از نگاهات به آبجی ما معلومه دیگه 

لوکا.جولیکا ی لحظه از جلوی چشمام نمیره کنار

ادرین.بیا بریم کافه حرف بزنیم

لوکا. بریم

ادرین.چطوره ی قرار پارک بزاریم اونجا یکم با هم باشید

لوکا.خوبه 

ادرین.....

لوکا‌...

نشسته بودیم توی کافه داشتیم قرار میزاشتیم برای پنجشنبه قهومون تموم شد 

ادرین.بخدا اگه بزارم حساب کنی لوکا😂

لوکا.میکنم

ادرین.نه بابا شوخی کردم 

سریع تر رفتم و حساب کردم برای دخترا هم پاستیل خریدیم و به سمت خونه حرکت کردیم 

چند روز گذشت روز چهار شنبه

از زبان مرینت

قرار هامون را گذاشتم برای فردا شدمو درست کردم و میوه شستم همین الانا بود که ادرین برسه خونه نشستم روی کاناپه فلم و عکس های عروسیمون آماده شده بود داشتم آلبوم را می‌دیدم که صدای زنم در اومد ادرین بود درو باز کردم و ادرین اومد خونه منو بوسید و از بوی غذا تعریف کرد

 فردا شب رفتیم بیرون از خونه قرار شد لوکا بره دنبال جولیکا منو اددین هم با هم رفتیم الیته بدون اینکه بفهمن توی ماشین لوکا دوربین گذاشتیم تا ببینیم چکار میکنن تا وارد ماشین شدند جفتشون از خجالت سرخ شده بودند و تا پارک هیچ حرفی نمی‌زدند رفتیم توی پارک نشستیم کمی خوراکی خوردیم و قرار شد والیبال بازی کنیم منو ادرین ی تیم و لوکا و جولیکا همم ی تیم 

توی بازی عالی بودند ولی تا دستاشون به هم می‌خورد سرخ میشندند و بازی را قطع می‌کردند بعد از چند بار اتفاق دیگه براشون عادی بود با هم شوخی می‌کردند و خلاصه روشون تو روی هم باز شد و به راحتی با هم حرف می‌زنند

سه ماه بعد

بعد از اون موضوع جلسه خواستگاری انجام شد و عقد کردند ولی عروسی را گذاشتند برای چهار با پنج ماه بعد

یک هفته از عقد جولیکا و لوکا گذشته بود امروز شنبه بود و ادرین تعطیلی بود(در خارج شنبه و یکشنبه تعطیل است)با دل درد عجیبی از خواب شب بیدار شدم یکم نشستم دردش کمتر شد ولی از بوی عطر ادرین حالم بد شد و به سمت دستشویی دوییدم وقتی همه‌ی محتویات معدم خالی شد با کمک ادرین روی تخت ولو شدم به سختی خوابم برد صبح با صدای ادرین از خواب بیدار شدم رفتیم پایین تا صبحانه بخوریم ادرین صبحانه را آماده کرده بود ولی بازم از بوی قهوه حالم بد شد دیگه چیزی تو معدم نبود و فقط اوق میزدم 

ادرین.یا خدا چت شده تو

مرینت.باید بریم آزمایش بدیم

ادرین.وایی یعنی میشه مثبت باشه

مرینت.خفه شو من تورو به سختی تحمل میکنم میخوای یکی دیگه هم بیاری

ادرین.نگو اینجوری ی چیزی بخور تا بریم

از زبان ادرین

صبحانه را جمع کردم مرینت رفت لباس بپوشه منم رفتم لباسم را عوض کنم توی ماشین نشستیم مرینت تا آخر اینکه آزمایش ازش گرفتن دست منو فشار میداد بمیرم براش چقدر درد کشیده گفتن شماره تلفن بدون من شماره خودمو دادم گفتن 2ساعت دیگه باهاتون تماس میگیرم رفتیم خونه مرینت دوباره حالش به هم خورد دیگه واقعا دارم میترسم مرینت رفت بالا دراز بکشه منم روی کاناپه ولو شدم TVرا روشن کردم که گوشیم زنگید......

 

 

 

========================================

 

 

خب اینم از پایان پارت تا پارت بعدی بای بای

15لایک و15کامنت برای پارت بعد