عشق بین ما_love between us(P5)
بزن ادامه مطلب
منم دستمو دراز کردم دست تو دست داشتیم قدم میزدیم که هم زمان به گوشی من و ادرین پیام اومد آه این وقت صبحی کی میتونه باشه لحظه رومانتیک مون رو خراب کرد هاااا، دستمو از دست ادرین بیرون کشیدم کیفمو باز کردم گوشیمو برداشتم و روشنش کردم دیدم پیام از آلیا عه وا این دختر چرا این وقت پیام داده؟ رمز گوشی رو زدم و نگاهی به پیام از الیا انداختم آلیا :مرینت صبحت بخیر حالت چطوره؟ سین زدم اما جوابی ندادم میخواستم گوشیم رو خاموش کنم که آلیا نوشت:دیدم سین زدی وا جواب بده دیگهه قیافه پوکر فیسی گرفتم که باعث شد ادرین با تعجب بهم نگاه کنه اما صورتمو درست کردم و شروع کردن به تایپ کردن من:اوه آلیا سلام مرسی خوبم تو چطوری؟ این وقت صبح چرا پیام دادی؟ قبل این که وقت کنه جوابی بده پیامه دیگه ای نوشتم من:اهان با نینو عشقتی؟ آلیا نوشت: دختر تو چرا اینقدر فضولی؟ خب آره خیلی ازش خوشم میاد یه جورایی عاشقشم گفته یکم به این موقعیت عادت کنیم و خانوادم بهش اعتماد کنن میاد خاستگاریم نوشتم :پس او لالا! منم. داشتم با ادرین قدم میزدم! آلیا :مگه چی شده؟ وایی دختر زود باش بهم بگو بلخره با ادرین جور شدیی؟؟ دقیقا ما هم داریم قدم میزنیم!
بعد نوشتن داستان جور شدن مرینت با ادرین:
مرینت*
تمام اتفاق رو تایپ کردم وایی دستم درد گرفت فکر کنم 8_7 دقیقه ای میشه که دارم از انگشتم کار میکشم و تایپ میکنم میخواستم بفرستم که ادرین گفت:مرینت کیه که؟ هوم؟من:داستانش مفصله خوب خودت میدونی که(این قسمتو آروم میگه) من لیدی باگم و میدونم که آلیا ریناروژه! بخاطر همین بهش تمامم داستانو گفتم بیا گوشیمو خودت ببین! و خودت چی؟ خودت داری با کی چت میکنی؟ ادرین:داستان اونم مفصله خودت بیا ببین! گوشیام ن رو بهم دیگه دادیم منم چت ادرین و نینو رو خوندم(ادرین:💚 نینو:🧡)
🧡:اوه سلام داداش حالت چطوره؟
💚:این وقت صبح بیداری؟
🧡:خب آره راستی از آلیا خیلی خوشم میاد! خب عاشقشم! تو چطور؟ عاشق کسی هستی؟
💚:خب آره بین بزار کوتاه بگم به کسی نگو ها
🧡:حله داداش
💚:خب.... من مرینت و دوست دارم!
🧡:اوه.... یس خوشحالم عشقتو پیدا کردی داداش
💚:اوه ممنون
ادرین*
تمام چت رو خوندم من و مرینت هم زمان گفتیم تموم کردم بعد به هم نگاهی انداختیم و خندیدیم اما خب... باز به هم نگاه کردیم باعث شد که عرق در چشمای ابیه آسمانیش بشم اون واقعا جذاب بود! نمیتونستم به این طرف و اون طرف نگاهی بندازم چون چشمامون به هم گره خورده بود نمیتونستم چشم ازش بردارم دلم میخواست تا صبح بهش خیره بمونم اما نمیتونستم همینطوری اون شکلی بمونم سعی کردم خودمو کنترل کنم و تونستم حداقل چشم از بردارم دوباره دستشو گرفتم نگاهی بهش کردم و از ته دل بهش لبخند زدم که اونم لبخند پسر کشی زد
.
.
بای
لایک بیشتر=پارت طولانی تر