✉️ envelope ✉️ پارت 15

bahar:) bahar:) bahar:) · 1402/06/07 12:47 · خواندن 5 دقیقه

خب برین که سوپرایز دارممم

 

فلش بک به 20 سال قبل ( یاد آوری: مرینت 23 سالشه درنتیجه الان میشه 3 سالش )

سابین 🍣: من نمیتونم تام ! خسته شدم. این بچه بار اضافیه نباید بخاطر مریضی من اینده اش تباه بشه !

تام 🫓: خب، منو تو که 5 روز دیگه بیشتر زنده نیستیم ! این بچه رو چیکار کنیم ؟! باید بتونه از پس خودش بر بیاد!

سابین 🍣: خب. تنها راهش اینه که بدیمش به یکی که بزرگش کنه بعدا براشون خدمت کاری میکنه !

مرینت 🐇 : ( مرینت عروسک خرسش را در بغلش فشار میدهد ) ماما. بابا. شی شده ؟ ماما خوبی؟

تام 🫓: خب. شریکم الفرد فرینچ رو یادته؟ میتونیم بدیمش به اون!

سابین 🍣: خب برو همین الان بدش !

تام 🫓: ( جلوی در خونه ی خانواده فرینچ با مرینت ایستاده ) ( زنگ را میزند)

تام 🫓: سلام الفرد. راجب بچه ام که بهت گفتم.. قراره پیشتون بمونه ...

الفرد فرینچ 👾 : سلام تام. خب اره میتونه پیش من و 3 تا پسرام بمونه. مطمئنم بهش خوش میگذره . خدانگهدار تام. 

مرینت 🐇:عروسکش را فشار میدهد بابا. نلو. لفطا ( لطفا ) 

تام 🫓:خداحافظ دخترم. 

* الفرد فرینچ در را میبندد *

فرانک فرینچ 🧟‍♂️ ( خدا بیامرز 😂): پدر! این کیه ؟ ( 6 سالشه - فیلیکس 5- ادرین 4 ( به ترتیب 😂😂)

الفرد فرینچ 👾:بچه ها بیاین اینجا ! این مرینته. 3 سالشه و از این به بعد حکم خواهر رو برای شما داره! از انباری یه تشک بادی بیارید و بذارین تو اتاقتون ! مرینت تو اتاق شما میخوابه ! شب بخیر ! 

فرانک فرینچ 🧟‍♂️: دختره یه کثیف ! برو خودت از توی انباری یه تشک بیار! زودباش کثیف ! 

فیلیکس فرینچ 🍃: هی فرانک ! باهاش اینجوری حرف نزن اون خواهرمونه ! سلام مرینت من فیلیکسم ! 

فرانک فرینچ 🧟‍♂️: اصلا به من چه ! شما لوسا با هم حرف بزنید ! ( به سمت تخت خود میرود و با عصبانیت دراز میکشد)

مرینت 🐇: شلام فیلیکش . 

آدرین  فرینچ 💝 :(دستش را روی سر مرینت میذارد و نوازش میکند) سلام. من ادرینم ! 

مرینت 🐇:( سرخ میشود. اما نمیداند چرا) شلام ادلیین .

فیلیکس فرینچ 🍃: ( دست مرینت را میگیرد ) بیا بریم تشک رو بیاریم مرینت. 

آدرین فرینچ 💝: میشه منم بیام داداشی؟ 

فیلیکس فرینچ 🍃:اره ادرین. اگر میخوای بیا.

( به انباری میرسند و مرینت پله ها را می نگرد )

مرینت 🐇:م..ن نمیشونم از این پله ها بیام.

فیلیکس فرینچ 🍃: خب. آدرین تو حواست به مرینت باشه تا من تشک رو بیارم. 

آدرین فرینچ 💝:چند سالته مرینت؟ 

مرینت 🐇: شه

آدرین فرینچ 💝:منم چهار

( آدرین به عمق چشمان مرینت می نگرد)

آدرین فرینچ 💝: میخوای باهم دوست باشیم ؟ 

( مرینت به دستان کوچک و مهربان ادرین نگاه میکند.)

مرینت 🐇: اله ! 

ادرین به عروسک مرینت نگاهی میکند. انگار اون عروسک تنها همدم مرینت بود.تا اینکه گرمایی را روی شانه هایش احساس میکند.

 مرینت با ملایمت سرش را روی شانه ی آدرین گذاشته و خوابش برده بود.

در همان لحظه فیلیکس با تشک، پتو و بالشتی صورتی امد . به مرینت نگاه کرد.

فیلیکس فرینچ 🍃: خوابش برده ؟

آدرین فرینچ 💝: اره. چجوری ببریمش تو اتاق؟ 

فیلیکس فرینچ 🍃: بیدارش کن و بگو تا اتاق بیاد و بعد بخوابه.

آدرین فرینچ 💝: ( دستش را روی موهای مرینت میگذارد و تکان میدهد) مرینت؟ مرینت!

مرینت چشمانش را میمالد و میگوید : شی شده؟

فیلیکس فرینچ 🍃: بیا برات تشک اوردم . بیا بریم تو اتاق بخواب.

مرینت پا میشود و دستان ادرین را میگیرد. تلو تلو کنان تا اتاق می آید.

آدرین فرینچ 💝: لپ هایش گل می اندازند .

فیلیکس تشک و پتو را می اندازد و به مرینت میگوید : خب مرینت یا بهتره بگم خواهر.

اینجا جای خواب تو از این به بعده . خوب بخوابی.

فیلیکس به سراغ تختش میرود.

مرینت عروسکش را میفشارد و به خواب عمیقی فرو میرود.

ادرین برای اخرین بار به چهره ی مرینت نگاه کرده و به سمت تختش میرود

ساعت: 2:33 دقیقه شب ( یا صبح :/ )

فرانک از تختش بیرون می آید و ...

 

تماممم !

خوب بود ؟ 

راستی یه چیزی رو روشن کنم میدونم شبیه رمان ناشناس حرف زدم ولی قسم میخورم این کپی نیست :)

 

 

 

 

 

 

 

 

 

لباس مرینت 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

پتو مرینت

 

 

 

 

 

تشک و بالشت مرینت

 

 

 

 

 

 

 

 

تخت پسر ها- بالایی فرانک- وسطی فیلیکس- پایینی ادرین. جلوی تختشونم جای مرینته

arrow_backادام

 

 

 

 

 

 

 

 

ه

 

عروسک مرینت

بای بای