دوست یا دشمن فصل۲ پارت۳
سلام اومدم با پارت ۳ .
درسته پارت قبل کم لایک کامنت خورده بود ولی چون کم بود گذاشتم.
خب دیگه برو ادامه
از زبان مرینت:
تو خونه قدم می زدم که دیدم یه کاشی با کاشی های روی زمین فرق داره. خواستم ببینم چیه. همین که دستم رو گذاشتم روش رفتم پایین .
خواستم جیغ بزنم که دیدم وارد یه کتاب خونه ی مخفی شدم. یکیشون رو ورق زدم دیدم همه شون درباره ی جادو و نمادها و اینا بودن.
من که عاشق کتاب بودم نشستم ۲ یا ۳ ساعت تو اونجا نشستم و کتاب ها رو ورق زدم. تو یکی شون یه چیز خیلی عجیبی رو دیدم . اگه معمولی نگاه می کردی متوجه نمی شدی ولی من دقت کردم و فهمیدم یه صفحه یه جوری تا خورده که کاملا با یه صفحه ی دیگه یکی بشه. به زور جدا کردم و دیدم یه علامت کره ی زمین داشت و نوشته بود: نیروی میانی قدرت شب و روز نیروی زمین است که هرگز از بین نمی رود. دارنده ی این نیرو تعادل را برقرار می کند و قدرتش را از دست نمی دهد...
چه عجیب. می تونستم ازش کمک بخوام که آدرین رو به هوش بیاریم. آخه آدرین نمرده بود ولی به خاطر اون کارش به حدی قدرتش رو از دست داد که نمی تونست حتی تکون بخوره. ولی من دیدم که داشت نفس می کشید اما نمی تونست کاری بکنه و انگار تو کما بود.
همه جا رو نگاه کردم بعد از اونجا بیرون اومدم .
داشتم راه می رفتم که اشتباهی به یه پسر مو آبی برخورد کردم. اون خیلی شبیه بودم. انگار که خواهر و برادریم ولی من تا اون لحظه اون رو ندیده بودم.
وقتی خوردم بهش افتادم زمین. اون دستش رو به طرفم دراز کرد که بلندم کنه که دیدم روی دستش یه نشان زمین داشت. چه عجیب.
بهش گفتم این علامت روی دستت چیه؟؟
اونم جواب داد این یه علامت که از بچگی داشتم.
خب خب اگه ادامه ی رمان رو می خواین باید یه روژ صبر کنین چون فردا پارت می دم.