زندگی نا خواسته پارت ششم
برو ادامه مطلب
دفتر طرحیمو برداشتم و دور از چشم بقییه نقاشی کشیدم . کسی نمیدونست بلدم چهره یا لباس طراحی کنم.!
تصویری از خودم رو کشیدم . نور کمرنگی روی صفحه دفترم خودنمایی می کرد. از شیشه بیرون رو نگاه کردم هوا نیمه تاریک بود....
نمیدونم قصد برگشتن رو داریم یانه!
اصلا نمیدونم وقتی رسیدیم کجا می خوایم بریم!
سرم رو به روی برگه برگردوندم ! چهره ای نیمه تمام از خودم!
با فشار بالای غم توی قفسه سینم احساس سنگینی می کردم ! هر خطی که می کشیدم کمرنگ و کمرنگ تر میشد . اروم اروم حس کردم هیچ خطی دیده نمیشه. دفترم رو جمع کردم و پایین صندلی پنهانش کردم . هندزفیری رو به گوشی متصل کردم. و داخل گوشم گذاشتم و یه اهنگی رو شانصی پلی کردم . صدای تاپ و تاپش رو فقط میشنیدم!.
ایا واقعا صدای تاپ و تاپ اهنگ بود . شاید در کنارش اهنگی از قلبم هم به گوش می رسید ! .
اونم فقط به گوش خودم نه کس دیگری.
چشمانم رو بستم غرق در اهنگی که مخلوط از قلب و مبایلم بود شدم. اهنگ قشنگی تولید شده بود .
یکدفعه تاپ و تاپ اروم ومنظم قلبم سریع و نامنظم شد. نفس زنان چشمای غرق در اهنگ رو باز کردم . سرگیجه شدیدی سرم رو احاطه کرده بود دستم رو روی سرم گذاشتم و لای چشمم رو باز کردم تا بتونم ببینم چه اتفاقی افتاده قیژ قیژ و کج شدن هواپیما رو حس می کردم.
صدایی از بلند گوی هواپیما به گوش رسید:
مسافرین محترم در هواپیما به علتی نقض فنی رخ داده . ما در فروگاهی نزدیکه مقصد فرود می اییم لطفا خونسردی خود را حفظ کنید!
دستم رو روی شقیقه سرم فشار دادم و بلند شدم جیغ یک فردی رو شنیدم!.
صدا از ... ازز... پشت سرم.. میاد!. دقیقا جایی که مامان و بابا نشسته بودن!