خیمه شب باز ♀️ پارت 15 (قوس وحشت 😈)

HARLEY HARLEY HARLEY · 1402/06/05 23:13 · خواندن 5 دقیقه

برید ادامه مطلب😉

ایدن: 

بهتره دیگه برگردیم جایی که قرار بود همو ببینیم!

بنظرم زمان زیادی گذشته!

_هی لوکا!

+اوهوم؟

_بعد از اینکه اون صفحه های موسیقی رو چک کردی بیا بریم دیگه خیلی گشتیم!

+باید اینارو ببینم

_دقیقا دنبال چی میگردی تو اینا؟؟

+یه چیزی تو این صفحه ها درست نیست!..

_منظورت چیه؟!

+این صفحه های گراموفون.. از هر سمتی انگشتمو روش میچرخونم.. بازم موسیقی رو تشکیل میده!

_اگه تو راجب موسیقی میگی که دیگه...

+ایدن/.. توی کتابخونه یه دستگاه گرامافون قدیمیه!.. اونو میشه بیاری!؟

_گرامافون؟.. واویلا این خونست یا موزه؟!!

+خونه ارواح رو بیشتر ترجیح میدم

_هوووف.. گفتی کجاست؟

+کتابخونه

+باوش!

در اتاق باز کردم و رفتم بیرون.. هوا خیلی تاریک شده بود!

داره بارون میاد؟؟؟

_آلیا!!

اصن از این دختر یادم رفته بود!!  

رفتم سمت اشپزخونه..اگر قرار نیست این گوشیای لامصب روشن شن پس لاقل آلیا هم بیاد جامون

_آلیا چیشد....آلیا؟

رفته بالا؟

حتما سرش گرمه!.. کتابخونه کوششش؟؟؟

تق تقق تققق تققق تققق

_هه؟؟

تققق تققق تققق تقققق

صدا از.... زیر پلست؟

+ایدن!!!!!... کمکم کن!!!!

_آلی...یا؟؟

آلیا: 

بچه ها هنوز نیومدن...ببینم تو این خونه صدا به صدا میرسه اصن؟

پیامک های زیادی از همون شماره میومد.. من آنتن نداشتم و حتی پیامای خودم نمی‌رفت!چطوری اینا واسم میومد؟؟

از بین چهار گزینه باد و خاک و اب و اتش.. اخری رو انتخاب کردم و سمت پذیرایی رفتم.. به امید اینکه بچه پیداشون بشه و راجب پیامکا بهشون بگم!

_بچه ها!!.. کارتون تموم نشده؟؟؟؟

صدا میپیچید.. مثل غار خالی.. و هیچ جوابی قرار نبود داده بشه!

_هاههه..حتما سرشون گرمه!

بد نیست منم یه کمکی بهشون بکنم.. ضرری که نداره!

سمت پله ها رفتم تا برم طبقه بالا. همیشه دوست داشتم بالا رو ببینم!

به محض اینکه پام رو سومین پله قرار گرفت صدای قیژ قیژ ضعیفی دقیقا از زیر راه‌پله چوبی به گوشم خورد!

_بچه ها؟

مسیر کوتاهی که رفتم رو برگشتم. زیر پله ها در کوچیکی بود.. واقعا کوچیک!

احتمالا برای رفتن داخلش باید روی زانو هام برم!

در فلزی بود و داخلش.. خب.. عملا هیچی دیده نمیشد!

_وای.. جالب بنظر میاد!

بوی خاکستر میومد!..

رفتم داخل و دنبال گوشیم میگشتم تا بتونم داخل رو نور بندازم!

_اها.. اینجاست!

چراغ قوه گوشی رو روشن کردم! اینجا... تهویس یا همچین چیزی؟؟

فقط چند قدم دیگه جلو رفتم و در فلزی کوچیک بسته شد!

_هعی!!!

باز نمیشه!!!...

_آهااای!!!.. کسی هست!!!... آهاااای!

گوشی رو روی خاکسترای کف فلزی گذاشتم و شروع به در زدن کردم!

+آلیا؟؟

_ایدن!!!... کمکم کن!!..

+اون تو چیکار میکنی؟؟؟!

_قصد کمک داشتم چه چیز دیگه ای میتونه باشه؟؟؟

+این دره کجا بود باز؟؟؟

_الان اینارو ول کن اینجا خیلی خفس نمیتونم نفس بکشم!

+خیله خب باشه باشه... چجوری در اینو باز کردی؟؟

_باز بود!..

+وایسا ببینم چجوری میتونم بازش کنم!

آدرین: 

_نین...

+ردرین کی اینجاست چی داری میگی؟؟؟

_باید بریم.. بیرون...

+چیشده! ؟؟

_یکی از شمعارو بردار... و.. برو ببین میتونی درو باز کنی!

نمیدونم.. صدام از ترس.. اروم و زمزمه وار بود یا فقط از سر غریزه برای زنده موندن؟؟؟

+باشه باشه!

نمیتونستم چشمم رو از اینه بردارم! اما میتونستم متوجه قدمای نینو بشم!

چطور یا اصلا کی نمیدونم.. اما اونقدر به اینه نزدیک بودم که میتونستم به راحتی قطره های عرق رو ببینم!

هوای اتاق گرم و مربوط بود.. خیلی گرم..

نینو+آدرین!!! .. دستگیره رو پیدا کردم!!!

بجز اسمم چیز دیگه ای نشنیدم!.. اینه لحظه به لحظه بیشتر بخاطر میگرفت.. دیگه چیزی دیده نمیشد!!

دستای لرزونم رو با ترس جلو بردم تا بخار رو حذف کنم!

_ههاه؟؟؟؟؟

اون... درست پشت سرم ایستاده بود...خون دستای چاق و لباس کلاسیکش رو پوشونده بود.. اون چیزی که توی دستش آویزونه....

_نین؟؟؟؟؟!!!

+صبر کن الان تموم میشه!!!!

_ب.. بجنب!!!

+درست شد!!! بلند شو بریم!!!!

قبل از اینکه بتونم نگاهم رو از شیشه نحس بگیرم به نوشته کوچیکی که بالاش قرار گرفته بود خیره شدم :"برای اون انجامش دادم"

اون؟؟!

+بیا بریم دیگه!!!!!

اون. کیه؟؟!؟!

هردو کف راهرو افتادیم!!!

+اوووف.. بالاخره!!!.. غلط بخورم دیگه برم تو یکی از این اتاقای کوفتی!!!!!

_عروسک‌ها!!!!! برشون داشتی؟؟!!

+اگه بر نمیداشتم منو به قتل نمیرسوندی؟

عروسکارو بالا اورد!.. نفس راحتی کشیدم و سعی کردم لرز رو تمومش کنم!

_چرا.. میکشتمت!

از روی راهرو بلند شدم!.. و عروسکا رو برداشتم!

+آدرین؟ ؟

_ها؟

+اون چیه داره میسوزه؟

_چی؟

توی همون اتاقی که من میموندم!.. اتیش کوچولویی روشن بود.. انگار یه چیزی داشت میسوخت!

_نمیدونم!

+نرو تو اتاق احمق!!!!.. باز میخوای گیر بیوفتی!!!!؟؟؟

_پس بهتره اینبار تو همینجا بمونی و مراقب باشی نه؟

+عمرا نمیام تو اتاق!!!

درحالی که وارد میشدم گفتم_همین الان گفتم نیا دیگه!!!

چیزی که روی زمین داشت میسوخت هنوزم قابل تشخیص بود!

بنظر میرسه تازه داره میسوزه!

این عروسک..شبیه. آلیاست!!!

_عروسک آلیا؟؟

چرا داره میسوزه؟؟؟

کلی سوال تو ذهنم رد و بدل میشد... تا اینکه صدای جیغ بلند رو از طبقه پایین شنیدم!!!

_آلیا؟؟ 

 

 

 

 

واسه پارت بعد 40 تا کامنت 23 تا لایک😉💬❤

 

اسپویل دیگر نمیدهم تا در اعماق جهالت بِوَرزین😂