FHE FUTURE💙P2

MÆŘÝM MÆŘÝM MÆŘÝM · 1402/06/05 20:31 · خواندن 3 دقیقه

بپر ادامه 

مرینت ارام و سلانه سلانه وارد عمارت اگرست شد و به خانم زیبا و مو طلایی و شیر شکری چشم دوخت و سلام کرد و بانوی زیبا جواب انرا داد 《<چه دختر زیبایی اسمت مرینته مگه نه >》 مرینت لبخندی زد و به خانم زیبا جواب داد 《<بله ممرینتم و شلا>》خانم زیبا لبخندی زد و گفت <《اسم منم امیلیه >》مرینت با شنیدن اسم زیبای خانم امیلی لبخند زد و گفت 《<میشه من با بچه های شما بازی کنم >》خانم امیلی لبخند زد و گفت 《<البته میتونی بری بالا و با اونا بازی کنی >》 مرینت لبخندی مملو از شادی زدو سلانه سلانه پله های سرد عمارت را را طی کرد و به طبقه دوم رسید و دستانش را به درب اتاقی کوبید و چند لحظه بعد دختری زیبا با موهای طلایی و شیر شکری در را باز کرد و از او سوال کرد <《بله شما کی هستید >》مرینت لبخندی زد و در جواب او گفت 《<دوشت جدید تو ملینت >》دختر مو شیرشکری لبخندی مملو از حس شادی زد و دست مرینت را گرفت و داخل اتاق برد و با برادرانش اشنایش کرد مرینت پرسید 《<اسم شما ها چیه >》در جواب مرینت اول دختر مو طلایی  گفت《<من کلویی ام>》 و دوم پسری با مو های شیرشکری و اطلسی گفت《<اسم من فیلیکس هست فیلیکس اگرست>》 و در اخر پسر دیگر که ان هم موهایش طلایی بود  هیچ جوابی نداد مرینت دوباره حرفش را تکرار کرد 《<اسم تو چیه>》اما هیچ جوابی دریافت نکرد و سپس  پرسید《< شما ها جند سالدونه>》در جوابش کلویی گفت 《<من دو سالمه >》و در جواب دوم فیلیکس گفت 《<من هفت سالمه کوچولو تو چند سالته>》مرینت لبخندی زد و گفت 《<منم همسله کلویی ام>》سپس ان چهار تا باهم بازی کردند ولی در طول بازی پسر ناشناس حرفی نمیزد 

.................*******************...................

خانم امیلی درحال صحبت با سابلین بود و میز شام را میچید و اقای گابریل و توماس درحال صحبت راجب طراحی های اقای گابریل بودند خانم امیلی بچه هارا از طبقه بالا صدا زد که برای شام به طبقه پایین بیایند و شام بخورند سپس مرینت و کلویی و فیلیکس و پسر ناشناس به پایین امدند و همه در کنار هم شامشان را میل کردند

[|][|]...................♡♡♡♡♡♡♡.................[|][|]

مرینت و کلویی کوله هایشان را بر روی شانه هایشان انداختند و به سمت مدرسه حرکت کردند و برای روز اول مدرسه و سال اول مدرسه ذوق داشتند و حسی مملو از شادی و ترس داشتند انها دستان هم را گرفتند و وارد مدرسه شدند زنگ کلاس اول خورد انها وارد کلاس شدند 

============****&&&&&&&&****=========

زنگ تفریح به صدا در امد و مرینت و کلویی با ذوق و شادی سمت حیاط بزرگ مدرسه رفتند و کلی بازی کردند در هنگام بازی دختری با موهای قهوه ای و سرخ و بلوطی به طرف انها امد به نظر کلویی ان دختر عجیب و غریب بود چون از بقیه دوستانش شنیده بود که معلوم نیست تو فکر او چی میگذره کلویی ارام جلو مرینت امد و گفت 《<هی عجیب غریب نمیزارم به مرینت اسیب بزنی >》دخترک مو بلوطی گریه اش گرفت 《<ببخشید مزاحمتون شدم میشه با من دوست شید >》لحظه ای کلویی احساسی مملو از عذاب وجدان گرفت و ارام از جلوی مرینت کنار رفت و مرینت و کلویی لبخندی زدند و در جواب به او گفتند《< چرا که نه>》 ......

•••••••••••••••••[}{][}{][}{][}{][}{][{]••••••••••••••••••••

امیدوارم خوشتون اومده باشه 💙

لایک و کامنت یادتون نره💙💜

2959 کارکتر💜

بای بای💙