FHE FUTURE💙P1
برو ادامه
/ ________/_______/__________/___________/_____
مرینت بروی صندلی بچه پشت ماشین نشسته بود و از ان سر پنجره ماشین به بیرون مینگریست و پاهای کودکانه اش را تکان میداد وبعد به پدر و مادرش نگاه کرد 《< ماما باب ا >》 سابلین مادر مرینت رویش را به سمت او برد 《<بله عزیزم>》 مرینت در جواب مادرش گفت 《<عم عم عما 》سابلین حرف دختر زیبایش را کامل کرد 《<عمارت اگرست>》 مرینت دوباره جواب مادرش را داد 《<آله>》و سابلین به دختر زیبای مو ابی اطلسیش گفت 《<اره دخترم ما قراره بریم اونجا اونا دوست های ما هستن میتونی با بچه هاشون دوست بشی>》 مرینت با شنیدن اسم دوست احساسی مملو از شادی گرفت 《<هوولا>》
سابلین و توماس لبخندی زندند و به جلو نگریستند مرینت حسی مملو از بیشتر از شادی داشت و ذوق اینکه قراره دوست جدید پیدا کند
\••••••••••¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤~~~~~~~~~~~~
مرینت قدم های کوچکش را سمت درب عمارت اگرست میگذاشت و حسی مملو از اینکه قرار بود چند روز در عمارتی با شکوه بماند خوشحال بوداو ارام و سلانه سلانه به سمت درب رفت و دستان کوچکش را به سمت پایین در برد و انهارا به در کوبید و در جوابش اقایی با قد قامت بلند در را باز کرد و سلام کرد و بعد رو به مرینت گفت <《چه دختر زیبایی>》
مرینت لبخندی زد و پاهای بلند مرد با موهای شیرشکری را در اغوش گرفت و مرد گفت 《<اسم من اقای گابیرله و این بانوی زیبا ؟>》 مرینت با حسی مملو از شادی سرش را بالا برد و گفت 《<م ....مرینت >》اقای گابریل مرینت را بلند کرد و گفت <《چه اسم زیبایی >》 .....
~~~~~~□□□▪️▪️▪️▪️▪️▪️[][][][][][}{}{}}
خب دیگه تموم شد امیدوارم خوشتون اومده باشه 💙
لایک و کامنت یادتون نره 💙
بای بای💙