روزی که عشق به دنیا آمد ❤️ و مرد 🖤 p7
این پارت مرینت می بینه.........🥹🥲💔😰
سلام 👋🏻
بریم برای رمان ✍🏻😉
مرینت #
دیدم که همه جا بهم ریختس 😰😰😰😰
رفتم داخل 🏃🏻♀️ شنیدم یکی داره گریه می کنه
رفتم داخل دیدم آدرین کاگامی رو روی دوتا دستاش گرفته و داره گریه می کنه 😭😭
فلیکس هم کنار لوکا نشسته بود 😭😭😭😭 نه.... نه ....نه ..... چرا 😭😭 لوکا
م : زود باشید باید اونا رو ببریم بیمارستان 🚗🏥🏙️
رفتیم بیرون و در آسانسور رو باز کردم برای منو فلیکس جا نبود 😦
م : شما برید ما از پله میریم
آ : باشه طبقه ی 2 می بینمت
ف : چرا طبقه ی 2 ؟
آ : چون اسانور فقط تا طبقه ی 2 میره
بعد در بسته شود الان طبقه ی ۱۲ هستیم وای خیلی دوره 😩
رسیدیم طبقه ی 7 که یهو یکی هولم داد پایین خوب که
دقت کردم دیدم اون همون پیرزنس که کیف پولشو براش
آوردم 😮😧😧 اما چرا چرا چرا چرا
آدرین از طبقه ی 2 دستشو دراز کرد 🫲🏻 محکم دستش رو
گرفتم 🫴🏻اما هنوز آویزون بودم کشیدم بالا و بغلم کرد 🫂
آ : نترس من اینجام 😊😊
م : ممنون 🥺
فلیکس رسید
ف : اون کی بود ؟
م : هنوز نمی دونم 🫤
بعد رفتیم بیمارستان 🚗🏥🏙️
پرستار: باید بستری شن سه هفته دیگه بیاید 😐
م : باشه 😮💨 😮💨😮💨
رفتیم خونه
ف : من دیگه توی این پرونده کمک نمی کنم 😡😡😡🌇💥🚪
الان دیگه فقط منو آدرین موندیم 😮💨😮💨🥺
ادرین رفت روی مبل دراز کشید رفتم توی بغلش و باهم خوابیدیم 😴🛋️
فردا بیدار شد 🥱🥱
رفتم صبحونه درست کردم و آدرین رو بیدار کردم
باهم صبحون خوردیم
رفتم دم در پستچی نامه آورده بود 3تاش مال من بود ☺️
یکی عجیب بود بازش کردم دیدیم 😰😰😰😰😰😰😰
خوب این پارت تموم شد ولی پارت بعد قراره....... 😈😈😈😈یه نقشه های دارم 😈😈😈😈😈
برای پارت بعد ۲۰ کامنت و ۲۰ لایک
من که فرقی نمی بینم شما چی 🤨🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣
بای 💋❣️🫰🏻