Mistress🖤🥀
1 :Part
~~~~~~~●●●●●●●●●●●●●●~~~~~~~
به چشمان اطلسی رنگش نگریستم .... لباسش به رنگ مشکی اش یقه لاکپشتی و آستین های پف دار پوشیده بود ... او منتظر معشوقه زیبا و چشمگیرش بود، خنده ای از نثار خوشحالی کرد ، موهای نیلیگونش در نسیم عصر گاهی میرقصیدند ... ماشین آئودی ای با شتاب به سمتش می آمد ... معشوقه اش از در پیاده شد .. مارینت دختر افسانه عشق بلوبری ما با تعجب به معشوقه اش می نگریست ... آدرین با چهره ای اگه انگار صد ها سال است او را ببیند مهو تماشای چشمان اطلسی دخترک شد ... او صدایش که از اعماق وجودش که به زیبایی تمام صدای پرنده گان بود زمزمه کنان
گفت :《م..مارینت》 مارینت با تمام وجود آدرین را در آغوش گرفت ، آدرین که متعجب بود کمی بعد معشوقه اش را در آغوش گرفت ... آغوشی اجتناب ناپذیر ... مارینت دستان سپیدش که مانند پوست کودکان نرم و لطیف بود دور آدرین حلقه کرده بود ... آدرین چشمان یشمی رنگش را که اکنون باز شده بود به مارینت نگاه میکرد دستان مرمری گون آدرین بر روی مو های زیبای نیلیگون مارینت رفت و آن را نوازش کرد ... مارینت اشکی مانند مرواریدی بر روی گونه های سپیدش آرام آرام جاری میشد، اشک او از سر شوق بی پایانش بود ..... آدرین سر مارینت را از روی سینه هایش جدا کرد ... مارینت اشکان مروارید گونش هنوز هم جاری بودند با چشمان اطلسی رنگش به آدرین نگریست .... موهای کهربایی آدرین مانند گندم مانی که در نسیم عصر گاهی تکان میخوردند بود ...:)))) مارینت مهو چهره ی افسانه ای او بود ... آدرین بسیار آهسته و شمرده شمرده
گفت :《دلم برات تنگ شده بود ..》 او لبان صورتی اش را بر روی پیشانی مارینت مهر کرد و اورا بوسید ... با انگشتانش که مانند پریان افسانه ها بود گونه های مرینت که آغشته به مروارید های کوچک بودند پاک کرد ... مرینت با چشمان اطلسی رنگش که هنوز هم مروارید های زیبایی از آن جاری میشد ، به آدرین چشم دوخت پسری که خنده را همیشه بر لب های او می کاشت... آدرین مانند بچه های چهار ساله در گوش مارینت
زمزمه کرد :《 خیلی خیلی دوستت دارم ... قول هم من میدم هم تو که دیگه از هم جدا نشیم باشه 》 او لاله گوش مارینت را بوسید ... او به طرز شگفت انگیزانه و ماهرانه در آئودی سفید رنگ را باز کرد و و مارینت را با یک حرکت در کنار صندلی راننده نشاند ... مارینت هنوز هم اشک میریخت... آدرین خندید و گفت :《هعی اومدیم بعد ۲ سال همدیگه رو دیدیم بعد تو گریه میکنی واقعا که خیلی نینی کوچولو هستی... اووو فکر کنم هنوز هم مثل بچه ها نق میزنی ... و او دوباره خندید 》 مارینت یک مشت نثار بازو های آدرین کرد دوباره آدرین قهقهه زد مارینت هم شروع به خندیدن کرد..... مارینت همیشه میدانست که آدرین استاد کلمات است، کلمات او همیشه مایه ی خنده و شادی دیگران میشدند.... مارینت از او سپاسگذار بود که جو بین آن دو را تغیر داده است ..... آیا کلمه ای داریم که می تواند بی پایان باشد ... عشق ... ولی کلمه ای بجز این کلمه داریم ... نه ما همیشه باید عشق بورزیم .. ای عشق به ما یاد آوری کن که بعد از مرگ هنوز هم تو میانمان جاری هستی :))))
___________♡♤♤♤♤♤♤♡__________
خب این پارت چطور بود ؟؟ میدونم یکم کم بود ولی چون پارت اول بود.. خب برای شما یک دیالوگ ماندگار دارم اگه تونستید حدس بزنید مال چه کتابی هستش ...
_دوست داشتن بهتره یا دوست داشته شدن 💖
_کدوم برای پرنده مهتره بال چپ یا بال راست ....