جانشین فصل 2 پارت 15

Tony Tony Tony · 1402/06/04 16:51 · خواندن 7 دقیقه

سیلام دوستان عزیز . برید ادامه مطلب ...

و بعد از اینکه عینک رو زد ... 

مثل بچه های دوساله خوابش برد ... :

  • آدرین : خوب بخوابی بابا بزرگ !
  • نینو : هی آدرین !!! چی شد ؟ این چرا خوابید ؟
  • آدرین : توضیح میدم بهت . زیگی . اگه عینک رو بردارم چقدر وقت داریم تا بیدار بشه ؟ 
  • زیگی : حدود سه دقیقه . باید سریع خارج بشید . چون نمیتونم توی این زمان کم غده ها رو برای ترشح هرمون تحریک کنم که حافظه اش پاک بشه , به نظرم بهتره که همین الآن از اینجا خارج بشیم . 

عینک رو با آمتیست برداشتم . به سرعت به سمت در معدن حرکت کردیم . از معدن که اومدیم بیرون , نینو گفت : 

  • نینو : آدرین . آدرین . وایستا !
  • آدرین : یا خدا ! چی شده ؟ 
  • نینو : اونجا رو ببین .

بیچاره کارگر های معدن هنوز دنبال اون دونفری بودن که داشتن دعوا میکردن . خیلی خنده دار بود . حسابی خندیدیم و خیلی آروم و زیر پوستی از اونجا خارج شدیم .

اومدیم به سمت خونه . وارد که شدیم آلیا بدو بدو اومد به سمت نینو و بغلش کرد . وای ... خیلی دلم از اون بغل ها میخواست . من مرینت رو دوست داشتم ولی خیلی روم نمیشد که بهش بگم . درسته ما میخوایم ازدواج کنیم ولی هنوز ازواج نکردیم . توی همین فکر ها بودم ...

 

مرینت : 

 

آدرین و نینو برگشتن . آلیا که حسابی از اون صدا ترسیده بود , بدو بدو رفت به سمت نینو و بغلش کرد . یه لحظه واقعا به آلیا حسودیم شد . بعد که دقیق تر نگاه کردم . آدرین رو دیدم که خیلی غیر مستقیم داره با حسرت بهشون نگاه میکنه . من دو تا انتخاب داشتم . راستش اصلا انتخاب نکردم و بدو بدو رفتم به سمتش . و بغلش کردم ...

 

آدرین : 

 

دیدم مرینت بغلم کرده . یه لحظه هرچی خستگی توی تنم بود رفت . انگار دنیا رو بهم داده بودن . توصیف کردن حس اینکه یه نفر انقدر دوستت داره واقعا کار مشکلیه . اون لحظه تپش قلب گرفتم . منم تا تونستم محکم بغلش کردم . حسی بود که نیازش داشتم . با بغل کردنش انگار تخلیه شدم ... 

 

 مرینت :

 

آدرین که حسابی بغلم کرده بود . منم خیلی خوشحال بودم . اگه همچین حسی توی دلم میموند واقعا دق میکردم . دیدم داره شل میکنه . دیگه محکم بغلم نکرده بود . آروم ولم کرد و یه بوسه به گونه ام زد . گفت : 

  • آدرین : هیچ دختری توی زندگیم مثل تو بهم اهمیت نمیده . مری جونم ! 

اون لحظه دیگه چشمام درشت شده بود . دیگه ازاین که بهم گفت مری ناراحت نبودم . خیلی هم خوشحال بودم . گفتم : 

  • مرینت : مگه میشه به پسر جذابی مثل تو اهمیت نداد ؟ شدی کل زندگیم ! چطوری بهت اهمیت ندم ؟

وای چه شور شاعرانه ای . چه حس عاشقانه ای . اونقدر احساس خوبی داشتم که میخواستم تا صبح فردا بغلش بخوابم . ولی خب مقدور نبود . 

  • نینو : خب آدرین ! مزاحم نیستم که ؟
  • آدرین : نه بگو ! 
  • نینو : میخوای بریم سراغ ادامه کار ؟
  • آدرین : مری جان ؟ بریم ؟
  • مرینت : چرا که نه پیشی ! بریم !
  • آدرین : پیشی ؟
  • مرینت : چون چشمات سبزه میخوام بهت بگم پیشی . نمیشه که به من بگی مری , من تو رو به اسم صدا بزنم که !
  • آدرین : خوشحال میشم پیشی تو باشم مری جون !
  • آلیا : نه به اون موقع ها تو دبیرستان که منو دیونه کردید . نه به الآن که ول نمی کنید . بیاید بریم دیگه !
  • مرینت : باشه اومدیم 

 

آدرین :

 

آلیا جمع کردمون و رفتیم داخل . بلور ها رو در آوردم . به مرینت گفتم : 

  • آدرین : حالا باید چی کار کنیم ؟
  • مرینت : ما به چند تا برش احتیاج داریم . خیلی دقیق . باید از این بلور 6 تا استوانه 6 ضلعی در بیاریم . 
  • آلیا : مرینت . این غیر ممکنه . با لیزر دستکش هم به سختی این تیکه رو آوردن . چطوری انقدر دقیق قراره برش بزنین ؟
  • نینو : اینجاست که نینو وارد میشود ! 
  • آدرین : چه فکر پلیدی در سر داری ؟
  • نینو : میتونم از زیگی استفاده کنم ؟
  • آدرین : حتما !
  •  نینو : خب زیگی . صدا ها رو تا چه فرکانسی میتونی پخش کنی ؟
  • زیگی : هر فرکانسی که دلت بخواد ! 
  • نینو : آلیا , اون ظرف مسی رو میشه بیاری !
  • آلیا : بیا . اینم ظرف ! 
  • نینو : خب آدرین بلور رو بده من . 
  • آدرین : بیا 

اون بلور رو گذاشت داخل ظرف و بعد به زیگی گفت :

  • نینو : خب زیگی . حالا صدایی با فرکانس 46.98 هرتز باید بخش کنی 
  • زیگی : مطمعنی ؟ احتمال آسیب خیلی زیاده ها ! تا 20 هرتز برای گوش مجازه !
  • نینو . خب ما میریم اتاق بغلی در رو هم میبندیم . گوش هامون رو هم میگیریم . بعد از 10 ثانیه صدا رو قطع کن
  • زیگی : باشه 
  • نینو : بیاید این گوش پنبه ها رو بگیرید بزارید توی گوشتون . محکم هم توی گوشتون نگه دارید . 

رفتیم توی اتاق . نینو در رو بست . ما هم آماده بودیم . داد زد : 

  • زیگی الآن وقتشه . برو !

که صدای سوت شدیدی اومد . با اینکه گوش پنبه گذاشته بودیم و با دستمون گوش هامون رو گرفته بودیم بازم صدای خیلی رو مخی بود .بعد از اینکه تموم شد . رفتیم بیرون . وای آمتیست آب شده بود . :

  • مرینت : نینو ! از کجا میدونستی میشه این کار رو کرد ؟ 
  • نینو : مثل اینکه اومدید پیش مجموعه دار ها ! کیف کردی آدرین !؟
  • آدرین : خیلی کیف کردم !
  • آلیا : بیاید قالب ها رو درست کنیم . نینو بیا بریم وسیله بیاریم .
  • نینو : باشه 

 

آلیا : 

 

نینو رو کشوندم بردم اتاق و بهش گفتم :

  • آلیا : نینو !ببین باید امشب آدرین و مرینت بمونن اینجا . اتاق خودمون درچه وضعیتیه ؟
  • نینو : باشه ! وضعیتش خوبه ؟ چطور ؟ 
  • آلیا : فکر ها دارم ... 
  • نینو : چی ؟
  • آلیا : بهت میگم . الآن بیا یکم از اون ظرف های مسی رو ببریم و باهاش قالب درست کنیم . 
  • نینو : باشه . 

بعد از اون بغلی که توی حیاط داشتن . فهمیدم یه خبر هایی هست ... پس برای همین ...

ساعت 9 بود . شروع کردیم به ساختن قالب ها . یکم سخت بود ولی با لیزر آدرین یه ساعت طول میکشید که ما تا ساعت 12 کشش دادیم . بعد از ساختن قالب ها و درست کردن بلور ها آدرین گفت . 

  • آدرین : خیلی کمکمون کردید . ممنونم ازتون ولی باید بریم !
  • آلیا : نه برای چی دیر وقته . امشب بمونید پیش ما ! 
  • مرینت : نه ممنون . ما میریم .

اونا رفتن و نینو اومد . اونم هم خواهش کرد که بمونن ولی بازم رفتن ! 

گفتم :

  • آلیا : نینو . قرار نبود مگه کمک کنی ؟
  • نینو : الآن میان بابا .

که بعد از یه دقیقه مرینت اومد و گفت :

  • مرینت : ببخشید ولی مثل اینکه باید امشب بمونیم . 
  • آلیا : چی شد ؟ پشیمون شدید ؟
  • آدرین : نه مثل اینکه ماشین پنچر شده . 
  • نینو : عه ! مثل اینکه قسمت شماست امشب بمونید . 

بعد از یکم گفت و گو و شام خوردن مرینت گفت : 

  • مرینت : خب میخواید بریم بخوابیم . دیر وقته . 
  • آدرین : آره . حالا کجا بخوابیم ؟ 
  • آلیا : خب . اون اتاق یه تخت دونفره داره ! اونجا میتونید بخوابید . 
  • مرینت : نه اونجا جای شماست
  • نینو : اتفاقا اتاق ما اونیکی اتاقه . شما راحت باشید .
  • آدرین : آخه ... نمیدونم . یه تخته ! 
  • آلیا : باهم کنار میاید دیگه نهایتا پتو میزارید بینتون 
  • مرینت : میشه من رو کاناپه بخوابم ؟
  • آلیا : شرمنده مرینت . باید رو تخت بخوابی نمیشه . 
  • آدرین : خب باشه من برم جا رو آماده کنم . 
  • نینو : کجا ؟ با این لباس ها میخوای بخوابی ؟ 
  • آدرین : آره دیگه لباس نیاوردم ! 
  • نینو:  بیا این ها رو بگیر .

نینو یه لباس راحتی با یه شروالک بهش داد . منم دیدم فرصت خوبیه . یه لباس بالاتنه و یه پیجامه به مرینت دادم شب بخیر رو گفتیم و رفتیم به لالا .

 

آدرین :

 

خب . مثل اینکه چاره دیگه ای نداشتیم . لباسامون رو عوض کردیم . وای بازم مرینت . اصلا توی هر لباسی خوشگله . روی تخت خوابیدیم . من اون سمت تخت خوابیدم و اونم اون سمت تخت خوابید . ولی هردومون میدونستیم که ... اون حس دست از سرم بر نمیداره . برگشتم به مرینت گفتم : 

  • مرینت ! بیداری ؟
  • آره . بیدارم !
  • توهم همونجوری هستی ؟
  • ...
  • مرینت ؟
  • اه .... بزار بگم دیگه ! آدرین . توی این موقعیت میخوام بغلت بخوابم . نمیتونم جلوی خودم رو نگه دارم 
  • چی ؟

اومد به سمتم . پیشونیش رو گذاشت روی شونه ام و منم گونه هام سرخ شده بود . یه نفس عمیق کشیدم و خوابیدم و همین که چشمام رو روی هم گذاشتم , بوسه مرینت رو روی گونه هام حس کردم . اون شب واقعا شبی بود که توی عمرم بهش نیاز داشتم :

  • مرینت : شب بخیر پیشی !
  • آدرین : شب بخیر مری جون !

 

اگه این پارت رو دوست داشتید . لطفا پارت بعدی رو از دست ندید چون قراره هیجان انگیز باشه . لایک و کامت یادتون نره !