عشق باعث جنایت است🖤💋P3

Maria Maria Maria · 1402/06/04 16:42 · خواندن 3 دقیقه

سلام دوستان پارت جدید رو آوردم لطفا حمایت کنید 😊

شروع داستان 📑(هنوز آدرین داره تعریف میکنه) با عصبانیت سمتش رفتم آدرین (با داد):کلویی دیونه شدی نمیدونی چقدر عمق اینجا زیاده فقط شناس بیار که پدر و مادرش ازت شکایت نکنن😡 کلویی:خب که چی مادر من ملکه مد هست اون نمیتونه ازم شکایت کنه 😏 جولیکا:درسته که مادرت ملکه مد هست ولی داری از کسی حرف میزنی که اسم تو رو به زور یادش میاد🤭 کلویی قرمز شد :ولی من نمیزارم که این دوپن چنگ سَد راهم باشه . بعد مرینت عطسه کرد بعد بغلش کردم  دستم رو زیر سر و پاهاش گذاشتم و دیدم داره با تعجب به دستش نگاه میکنه که زد زیر گریه مرینت :دستم از جا در رفته دیگه حسش نمیکنم . آدرین :کسی هست که اینجا ماشین داشته باشه ؟ایوان :آره من دارم باید زود برسونیم بیمارستان ممکنه بیشتر آسیب ببینه . بعد مرینت رو رسوندیم بیمارستان🏥 پرستار :به موقع اوردینش اگر دیر تر میشد حالش بد تر می‌شده الان 2 تا از دنده  هاش شکسته که زود باید عمل بشه و دست چپش هم همینطور و آثار کوفتگی توی بدنشه . اگر فرم رضایت رو پر کنید میتونه عمل بشه . بعد هم فرم رو پر کردم و پول جراحی رو دادم . قبل از اینکه بره به اتاق عمل رفتم ببینمش با اینکه آسیب دیده بود توی خواب هم مثل یک فرشته شده بود🧚🏻‍♀️ بعد هم آروم آروم چشم های دریایی مانندش رو باز کرد مرینت:ببخشید آقا اسمتون چیه؟آدرین :اسمم آدرین اگرسته . بعد از جام بلند شدم و میخواستم برم که با مهربونی صدام زد مرینت:آدرین میشه شماره تو رو بنویسی تا برات جبران کنم . منم شماره ام رو بهش دادم مرینت دستم رو گرفت :ممنونم که منو نجات دادی 😊 بعد لبخندی زد که صورتش مثل یک پری درخشید آدرین :خواهش میکنم  حالت که خوب شد میتونی بامن بیای سر صحنه جرم البته اگر سرت شلوغ نباشه ، دوست هات به پدر و مادرت زنگ زدن الان هست که بیان پس منم میرم تا مزاحمتون نشم . مرینت دوباره لبخندی زد :آخه تو چجوری میتونی مزاحم باشی تو منو نجات دادی و هزینه عمل دنده هام که فردا صبحه رو دادی چجوری میتونی به خودت بگی مزاحم با اون شجاعت وصف ناپذیرت پریدی توی رودخونه سن تا یک دختر غریبه رو نجات بدی🏊🏻‍♂️ مادر مرینت :مرینت  حالت خوبه ؟کجات درد میکنه ؟مرینت:مامان آروم باش این مرد جوان منو از مرگ نجات دادن و دوتا از دنده هام شکسته و همینطور دست چپم . پدر مرینت:ازت متشکریم مرد جوان . مرینت :و یادم رفت که اینو بهتون بگم‌ اون حتی هزینه عمل فردا صبح منو هم داده . از اونجایی که نمیخواستم لحظات خانوادگی شون رو به هم بزنم که خودم هم نتونستم تجربه اش کنم آدرین :من دیگه باید برم اینطوری مادرم هم نگران نمیشه . مادر مرینت:به سلامت مرد جوان.....

💕از زبان مرینت💕

بعد از اینکه آدرین رفت دقیقا مثل یک مرد جنتلمن رفتار میکرد مامان:دخترم هر کسی که تو رو توی آب انداخته باید ازش شکایت بکنیم هر چقدر توی مدرسه اذیتت کرد هر چقدر هم بعدش . مرینت :آره واقعا قبول دارم تا زمانی که پدرش شهردار بود مردم رو می ترسوند و هر چقدر هم خواهر ناتنی اش رو . بعد از اینکه پدر و مادرم رفتن خدا رو شکر گوشیم چیزیش نشده بود برای همین به آلیا زنگ زدم مرینت:سلام آلیا خوبی چه خبر با آقای لاحیف؟ آلیا :من خوبم تو چطوری بدون من بهت خوش میگذره؟. بعد هم ماجرای کلویی رو تعریف کردم آلیا :اصلا به اون چه ربطی داشته ‌که تو رو انداخته توی آب ؟باید ازش شکایت کنی مرینت . حالا من یک تابستون نیستم و ببین چقدر میخوای بلا سر خودت در بیاری . مرینت:خب ار اونجایی که اینجا بیمارستانه منم باید بخوابم . شب بخیر.  آلیا :باشه ولی بلا ی دیگه ای سر خودت در نیار ....

3032 کارکتر خب این پارت هم تموم شد لطفا حمایت کنید دوستان گلم 😘😘😘