رمان نابودی قلبم p9

۰۰ ۰۰ ۰۰ · 1402/06/04 12:03 · خواندن 1 دقیقه

سلام بچه ها :( لایکا نرسید چرا؟ مهم نیستش جواب سوالم که ندادید:/ 

پاسخ درست: توی رمان متوجه میشید:)

حیح برین ادامه...

_ وقتی که بیدار شدم توی یه اتاق خالی بودم ولی از بیرون درش صداهای خنده و دعوا پر بود... نگران مرینت شدم که نکنه بلایی سرش بیارن، تو فکرو خیالاتم بودم که در اتاق باز شد:

×بیدار شدی؟ 

_ خودش بود، پسر عمو ی مرینت بود 

_ توماس چی میخوای؟ چرا من اینجا گرفتی؟

× ام... شاید؟ شاید باید بدهیتو بپردازی؟

_ کدوم بدهی؟ سوالای مسخره تموم بکن! حال مرینت بده باید برم پیشش!

×حال کی؟

_ مرینتم!

× اونوقت نسبتش با تو چیه؟

_ زنمه !

× پشیمونت میکنم...

 

ببخشید کم بود:( اگر لایکا بیشتر بشه طولانی‌شدن میکنم:)

پارت بعدی ۱۴ لایک ۱۰ کامنت:)