رمان نابودی قلبم p9
سلام بچه ها :( لایکا نرسید چرا؟ مهم نیستش جواب سوالم که ندادید:/
پاسخ درست: توی رمان متوجه میشید:)
حیح برین ادامه...
_ وقتی که بیدار شدم توی یه اتاق خالی بودم ولی از بیرون درش صداهای خنده و دعوا پر بود... نگران مرینت شدم که نکنه بلایی سرش بیارن، تو فکرو خیالاتم بودم که در اتاق باز شد:
×بیدار شدی؟
_ خودش بود، پسر عمو ی مرینت بود
_ توماس چی میخوای؟ چرا من اینجا گرفتی؟
× ام... شاید؟ شاید باید بدهیتو بپردازی؟
_ کدوم بدهی؟ سوالای مسخره تموم بکن! حال مرینت بده باید برم پیشش!
×حال کی؟
_ مرینتم!
× اونوقت نسبتش با تو چیه؟
_ زنمه !
× پشیمونت میکنم...
ببخشید کم بود:( اگر لایکا بیشتر بشه طولانیشدن میکنم:)
پارت بعدی ۱۴ لایک ۱۰ کامنت:)