❣️عشق جادویی ❣️p2
سلام ببه دلیل اینکه خیلی از رمانم استقبال شد ادامش میدم.
و به درخواست یک نفر از بلک پینک یه درخواستی میزارم.
درخواستی هم قبول میکنم.
برو ادامه👇🏻👇🏻
لباس مرینت در پارت قبل
💞از زبان ادرین💞
داشتیم با مرینت قدم می زدیم که یهو پای مرینت به یه سنگ گیر کرد و نزدیک بود بیوفته که گرفتمش.
وقتی گرفتمش دوید سمت یه تاب سفید و نشست روش من هم خیلی سریع هلش دادم که یهو جیغ زد اروم تر منم اروم نگهش داشتم.
و باهم رفتیم به قصر و حرکی رفت توی اتاق خودش داشتم از توی بالکن حیات قصرو نگاه میکردم که مرینتو دیدم که یه پسر مو ابی وارد بالکن شد و دستای مرینتو گرفت مرینت بهش گفت:
«مکالمه ی مرینت و لوکا»
مرینت: عاشقتم
لوکا: منم
وقتی حرفاشونو گوش میدادم فهمیدم که مرینت منو نمیخواد اون پسره رو میخواد و باید عاشق خودم بکنمش
واسه ی همین وقتی اون پسره رفت ررفتم دم دره اتاق مرینت و بهش گفتم:
ادرین: مرینت
مرینت: بله
ادرین: امشب بیام پیشت
مرینت: ام خب اره
آدرین: باشه االان وسایلمو میارم
مرینت: باشه
🌸از زبان راوی خوشگلتون🌸
وقتی که ادرین رفت وسایلشو بیاره یه چادر مسافرتی و مارشمالو اورد و مرینت پیشنهاد کرد که برن توی حیاط قصر و ادرین قبول کرد و رفتن توی حیاط قصر و چادر زدن اتیش روشن کردن و مارشمالو هارو کبابی کردن و خوردن و کلی داستانای ترسناک برای هم گفتن و بعد خوابیدن.
صبح دوتا از خدمتکارا رفتن که برای جشن مرینت و ادرینو بیدار کنن ولی اونا نبودن خیلی گشتن ولی مرینت و ادرینو پیدا نکردن.
نیا ادامه
مگه نگفتم نیا
حالا که تا اینجا اومدی یکم پایین تر
رسیدی
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
امید وارم خوشتون اومده باشه.
برای پارت بعدی:
15لایک
20کامنت
خداحافظ
💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎