خیمه شب باز ♀️پارت 13 (قوس وحشت 😈)

HARLEY HARLEY HARLEY · 1402/05/31 22:02 · خواندن 7 دقیقه

سلام ببخشید دیر شد برید ادامه

آدرین:

خونه بزرگتر از چیزی بود که تصور میکنم..

نمیدونم چه دلیلی داره. اما احساس میکنم طبقه بالا چیزی رو از قلم انداختم‌!

نینو_اینجا همیشه انقدر ترسناک بود؟!

_اره بود!

+پس چرا من قبلا نمی‌ترسیدم!!!

_چون در قفل نبود و بی هیچی زندونی نشده بودیم

شونه بالا انداخت و گفت_اره خب اینم حرفیه!

در اتاقا بسته بود.

در یکی از اونها رو باز کردم و گفتم _تو اینجارو بگرد هرچی فکر کردی بنظرت عجیبه رو بردار یا نه نه برندار فقط صدام کن!

میترسم برداره دست گل به اب بده!!!

+مگه قرار نبوددد با هم بگردیم؟!!!!

_ما داریم با هم میگردیم.. تو یک طبقه!

+خیلی بی رحمی

_ممنون از تعریفت

+این تعریف نبود!!!!

_برو دیگه!

وارد اتاقی شد که اولین بار چیزی شبیه به جنازه دیدیم..

هرچند واقعا هیچکس اونجا نبود!

توی اتاقی که خودم میموندم برق روشن بود و اولین چیزی که توجهم رو جلب کرد کمد قدیمی کنار دیوار بود

خواب و رویاهایی رو که دیدم به خوبی یادم نیست اما دیدن اون کمد حس اشنایی بهم میداد.. و قطعا این احساس رو دوست نداشتم!

وارد اتاق شدم و سمتش رفتم. هرچقدر هم که دلهره اور باشه تا زمانی که کاری نکنیم راهیم پیدا نمیشه!

کولم رو کنار گذاشتم تا مانع باز شدن کمد نشه

دستگیره های کوچولوی کرمی رنگش رو گرفتم و بازش کردم!

خب.. قطعا چنین تصوری نداشتم!.

جای زیادی برای لباسا نداشت و بیشتر کمد برای وسایل جاگذاری شده بود

3 پیراهن دخترانه اویزون بود و تمام اونها انقدر کهنه و رنگ پریده شده بودن که دست کم 8 ساله که بی استفاده مونده!

از قد و سایز پیراهن سفید و مشکی و زرشکی میتونستم بفهمم صاحب لباسا حداقل 5 سال رو داره!

پایین لباسا ملافه های مرتب و سفید بود.

فکر نمیکنم چیزی از اینجا دستگیرم بشه!

توی قفسه های کمد رو نگاه انداختم.. بنظر میرسه تمام این وسایلا برای خیاطی استفاده میشن! انواع و اقسام دکمه، پارچه و یه اینه مربعی متوسط که دور و اطرافش طرح های عجیبی داره!.. روراست بخوام باشم اصلا قشنگ نبود!

خب.. حداقل اینجا یه چیزی هست که عجیب نیست!

+آدرین!!

_اومدم!!!

در کمد رو بستم.. هنوزم احساس بدی داشتم.

وارد اتاق دیگه شدم...واقعا فضای دلگیری بود. دیوارای قهوه ای تیره و رگه های طلایی که اصلا به چشم نمیان.. حتی نور کافی نداشت!

_چیزی پیدا کردی؟

+راستش مطمئن نیستم ولی اینجارو یه نگاه بنداز!

یه سری عکس سیاه سفید؟!

+انگار اینجا دفتر کار یا یه چیزی شبیه اونه!

_باهات موافقم!..

توی عکس یه خانواده چهار نفرن..اما بنظر نمیرسه هیچکدوم از اونا خوشحال باشن!

مردی که توی عکس بود اندام درشتی داشت و کت مشکی تنش بود و زن که دستش رو روی شونه پسر گذاشته پیراهن بلند گلدار پوشیده!

چهره دختر 6 ساله.... اون چهره! همونقدر وحشت کرده!.. انگار میخواست فریاد بزنه و درخواست کمک کنه!

دقیقا یاد صحنه قطار انداختم!

تلخی راهش رو به گلوم پیدا کرد!.. به سختی بهش غلبه کردم!

_این عکسو از کجا پیدا کردی؟

+تو کشوی میز بود..

_هیچ. چیز دیگه ای نبود؟.. کلید؟ یا هرچیزی!

+نبود اما...

_اما؟!

+یه نگاه به عکس بنداز!.. این مرد شبیه اونی نیست که توی عکس خودمون بود؟!

حق با اون بود!!..

_راست میگیا!!

+نکنه همونه؟!

_واقعا نمیدونم!..

اینو گفتم ولی..اصلا تفاوتی وجود نداشت!.. اون نگاه پر کینه ای که توی عکس حس میکردم وجود داشت!

تیکه های پازل اهسته شکل خودشون رو نشون میدادن! اما هنوزم نمیتونم بفهمم کجا باید بزارمشون!!

_من این عکسو نگه میدارم! شاید چیزی ازش دستگیرمون شد!

+باشه بیا بریم بازم بگردیم!

*مرینت*

‌کارلوس+خدیااا خسته شدم

_ببخشید میپرسم ولی دقیقا از چی؟

من کل مدتی که میگشتیم کتابخونه پایین رو بررسی میکردم و کتاب هارو برمیداشتم اما خب کارلوس یا به من چسبیده بود و میپرسید صدای چی بود یا روی صندلی مینشست و از ارواح حرف میزد!

+از اینکه نمیدونم چیکار کنم!.. همتون دارین مثل کاراگاها رفتار میکنین من هنوز نفهمیدم چی به چیه!!!

_خب راستش منم نمیدونم واقعا دنبال چیم! 😅

+اینجا منو یاد اتاق فرار شهربازی لندن میندازه!

_لندن؟

+آره خب!..من عاشق کتاب کمیکای ترسناکم و آدرین هم شاید نشون نده اما هیجان رو خیلی دوست داره.. اتاق وحشت و اتاق فراری نبوده که انجامش نداده باشیم، اعتراف میکنم همیشه اون بود که معماهارو حل میکرد

هنوزم مشغول برداشتن کتابا بودم.. اما شنیدن به حرفاش خوب بود.

_انگار دوستای خیلی خوبی هستین

+خب.. من انکارش نمیکنم!.. هرکدوم از ما ویژگی داره که کمبود بقیه رو جبران میکنه!.. و اگر یه نفر باشه که بیشتر از همه اهمیت بده اون آدرین هست..

_فکر کنم بخاطر همینه که الان داریم میگردیم..

+اره!..میدونستی مقاله های ترسناک رو براساس واقعیت هم مینویسن؟؟!

_جدی؟!!

+اره!!.. خیلی چیزا میشه فهمید.. مثلا اینکه زل زدن طولانی مدت به اینه باعث میشه مغزت توهم بزنه و انعکاس خودت رو یه هیولا ببینه!.. هرچند افسانه های چین میگن اونا هیولاهای پشت آینه هستن!

_جالبه!.. من نمیدنستم!

+یا مثلا اینکه حیوونا میتونن ارواح رو ببینن..و ازشون بترسن و سعی کنن به نحوی ازشون دوری کنن!

_دوری کنن؟!!

نکنه این یعنی....

اون شبی که گربه آدرین به پشتش زل زده بود... رفتارای عجیبی که انجام میداد و دائم سعی میکرد ازمون دور بمونه!

یعنی میتونست ببینه؟!!!

_ببینم.. ارواح میتونن کسی رو بکشن یا چیزایی رو کنترل کنن؟!!!

+خب اینکه اصن جواب نمیخواد.. معلومه!..البته بستگی به نوعشون هم داره مثلا خوب دارن و....

_اگر بد باشن و بخوان کسی رو ازار بدن اما اون شخص یه حیوون داشته باشه و حیوونش متوجه حضور اون روح بشه چی؟!!..

+صبر کن!.. چرا داری اینا رو میپرسی؟!!

_....

+اوه لعنتی!!!.. باید حدس میزدم!.. تمام اینا از اولشم عجیب بود!.. چطور ممکن بود در یهو قفل بشه و اینهمه بلا سرمون بیاد!...

_فکر میکنی بخاطر همین گربه آدرین رو...

+آره.. مطمئن نیستم اما.. اما چیز بهتری به ذهنم نمیرسه!.. هیچکس نمیتونست اینقدر بی رحمانه همچین کاری کنه

_باید به آدرین بگیم؟

+نمیدونم..

کتابایی که دستم بود رو روی میز گذاشتم و انگشتام رو توی موهام قلاب کردم!

+یک سری از کتابارو برنداشتی..

_من.. نتونستم اونارو بردارم مثل اینکه چسبیدن

+چسبیدن؟!

_اره برداشته نمیشن!

از روی صندلی بلند شد و سعی کرد کتاب های باقی مونده رو بردارع. اما بعضی هاشون واقعا جابجا نمیشد!

+شاید این....

حرفشو ادامه نداد اما شروع کرد به انداختن کتابایی که برداشته میشن!

_د.. داری چیکار میکنی؟!!!

+یبار توی یکی از اتاق فرارامون یه همچین چیزی بود..یه کتابخونه که بعضی از کتاباش خاص بودن و پیام مخفی برای خروج رو میدادن.. شاید الانم کتابایی که برداشته نمیشن میخوان یه پیام بهمون بدن!

تمام کتابای اضافی برداشته شد و اونایی که چسبیده بود کیزی شبیه به L برعکس رو نشون میداد!

_این چه معنی داره؟!

+نمیدونم!.. اما.. حروف اول هر کتاب رو بهم بگو!

کاغذ رو برداشت و اماده نوشتن شد..

تمام کتابا انگلیسی بودن برای همین میتونستم الفباشون رو بفهمم

_m... E... E... I... H... R

+همینا؟!

_اره همینا بود..

+حالا فقط کافیه بازی با کلمات کنیم!..

کلمات رو دائم کنار هم میذاشتیم.. اون هم به اینگلیسی تسلط داشت.. اما برای من کار راحتی نبود.اخه اصلا جورچینم خوب نبود

حدود 5 دقیقه طول کشید و سر انجام به تنها جمله معنادار رسیدیم...

"IM HERE"

"من اینجا هستم" 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

بببخشید قرار بود این پارت ترسناک باشه ولی بهترین جا برای تموم کردنش همینجا بود🙂

 

من هیچ عجله ای ندارم 😌

واسه پارت بعد 15 لایک 20 تا کامنت🙂

هر وقت رسید میدم😌