روزی که عشق به دنیا آمد ❤️ و مرد 🖤 p6

Hantr ✨ Hantr ✨ Hantr ✨ · 1402/05/31 15:10 · خواندن 3 دقیقه

برید ادامه که این پارت لوکا قرار.......😈😈😭

سلام 👋🏻

بریم برای رمان ✍🏻😉


مرینت # 

ل : می دونم امروز با کی بودی 😡😡🤬🔥💥

ل : زود باش بگو چرا

همه چیزو براش تعریف کردم 🙁😓

م : منو ببخش 🙁😓

ل : باشه ولی باید تنبیه شی 😮‍💨

بعد یه شلاق آورد و ۳۰ بار با شلاق منو زد 😭😩😩😩

دیگه هیچ قدرتی برام نموند محکم بغلم کرد 🫂

 

ل : منو ببخش من برای تو این کارو کردم اگه این کارو نمی کردم اونا  می کشتنت  😭😭🥺😓😰

م : میدونم 🥲

رفتم خوابیدم 😴🛏️ فردا که بیدار شدم دیدم کاگامی و ادرین برگشتن 🥳🥳 

 

برای اونا هم قضیه رو تعریف کردم 🙁😓😰😰

ل: باید به پایگا ه بگیم بجای مکث یه نفر دیگه رو بفرسته

آ : من میگم 🤔 

ک : باشه 🫤

(چند دقیقه بعد)

آ : با باید بریم به پایگاه

م : برای چی ؟🤨

آ : نمی‌دونم 😐 دستور رئیسه 🕴🏻 

رفتیم به پایگاه  در اتاق رئیس رو زدم 

ر : اوهه سلام بیاید بشینید باهاتون کار دارم  

رفتیم و روی مبل نشستیم 🛋️ 

یه نفر اومد داخل 

# : با من کار داشتید ؟ 

مامور فیلیکس تو از این به بعد هم کار  اون هایی  😌

بعد هم دیگه رو معرفی کردیم  

ر : دفعه ی قبل ۲۰ نفر مردن و این دفعه 50 نفر شما باید زودتر سیاه پوش رو دستگیر کنید  جاسوس ها فهمیدن که اون یه گروه از شرور های دنیا جمع کرده 😮‍💨😠😠😠 

م : ما چطور جلوشون رو بگیریم 

ر : سلاح های خوبی به شما داده میشه 

بهترین تفنگ ها و وسایل 😠😠😠😠 

آ : ممنون ☺️🥺

ل : من شنیدم که اینجا یه رئیس ععظم داره میشه ببینمش ؟🤨 

رئیس محکم دستش رو زد رو میرز 

ر : به نفعته که دیگه اینو نگی 😡😡😡😤😤 

بعد همه سلاح ها رو گرفتیم و رفتیم 

ک : بریم خونه 

ل : آره 

ف : آره 

م : شما برید من کار دارم ☺️ 

رفتم پیش آلیا آخه خیلی وقته ندیدمش  زنگ خونش رو زدم باز کرد رفتم روی تخت کنارش  

آ : خوب بگو عاشق کدوم شون شدی دختر 😜 

م : هی بیخیال....اما اگه کسی هم باشه اون لوکاعه ☺️ 

بعد عکسشو نشونش دادم 

آ : ام ..... عالیه  ولی اون پسر مو طلاییه چی ؟ 

م : نه  عاشق اون نیستم 😌 

 

کلی با هم حرف زدیم بعد رفتم 

چشمم به ی مغازه ی بزرگ خود رفتم داخل 🚶‍♀️ و کلی خرید کردم وای بعد از اون خرید خیلی خسته شدم 

رفتم کافه و یه نسکافه سفارش دادم 

بعد اینکه نسکافم تموم شد رفتم خونه تا رسیدم دیدم ...........وای ....نه .نه ...نه 😰😰😰😭😭

آخه چرا .....چرا وای نه......نه 😭😭😭😭😭😭😫😫😫😫💔💔💔❤️‍🩹❤️‍🩹☠️

 


خوب این پارت تموم شد 😉 

و فقط 4 پارت تا پارت ۱۰ مونده اما از پارت ده به بعد این قدر هیجانیه که نگو  از همه‌ی پارت های که دادم هیجانی تر و اون سوال ی که لوکا از رئیس پرسید خیلی مهمه 😰 

 

1 _ یعنی لوکا چی می‌دونه ؟ تو پارت ده معلوم میشه ☺️

 

2 ـ مرینت از چی ترسید ؟ 😦 

 

3 _ سیاه پوش چه شکلیه ؟ تو پارت ده معلوم میشه 

برای پارت بعد ۱۸ لایک و ۱۸ کامنت 😌

 

بای 💋❣️🫰🏻