معجزه ی عشق ♥️26p
برید ادامه ی مطلب😍 خواستگاری🎉
حاضر شدم و و اتاقمو تمیز و مرتب کردم دیگه همه چیز حاضر بود از پله ها پایین اومدم که دیدم زنگ خونه خورد....
~)مرینت فکر کنم خانواده ی آگراست رسیدن لطفاً درو باز کن...
+)باشه مامان
رفتم سمت آیفون و دیدم امیلی جون پشت دره.... دکمه ی کلید رو فشار دادم و رفتم در خونرو هم باز کردم و دیدم آسانسور داره بالا میاد...
~)اومدن؟؟؟
+)دارن میان بالا مامان....
آسانسور روی طبقه ی ما متوقف شدو در آسانسور باز شد
+)سلام امیلی جون
×)سلام دخترم♡♡
بفرمایید داخل
×)ممنون آدرین و مارک از پله میان...
+)اوه واقعا! مشکلی نیست♡
امیلی خانم اومد داخل و روی مبل نشست
مامان هم براش شربت پرتقال درست کرد و مشغول صحبت با امیلی خانم شد ولی من دم در منتظر آدرین وایستادم.... چون تعداد طبقات زیاد بود یکم دیر میان....
______________🌸🌸🌸🌸🌸🌸_______________
بالاخره صدای کفش رو شنیدم و دیدم یه پسر با موهای مشکی و چشمای سبز داره میاد سمت من ......
^) سلام تو باید مرینت باشی من مارکم از آشنایی باهات خوشبختم.
دستش رو جلوم دراز کرد و بهش دست دادم و آروم گفتم: همچنین♡
دیدم آدرین در حالی که داره نفس نفس میزنه از پله ها بالا میاد!
-)سلام مری... مارک تو تقلب کردییی!!
+) سلام آدرین مسابقه میدادین؟
-)آره و ایشون تقلب کردن!!!!!
آروم خندیدم و گفتم: بیاید تو
آدرین کفش های چرم قهوه ایش رو در آورد و اومد تو مارک هم تیپ اسپورت زده بود و کتونی پوشیده بود اونم کفشاشو در آورد و مرتب جفتشون کرد و گذاشت روی جا کفشی و وارد خونه شد
-)سلام
همه به آدرین و مارک سلام کردن و آدرین و مارک کنار هم دیگه نشستن ولی من پیش امیلی خانم نشستم و خب.... انتظار دیگه ای هم نداشتم....
بزرگ ترا باهم حرف میزدن و آدرین و مارک و همینطور من فقط گوش میدادم وسط حرف بزرگترها آدرین آروم به من گفت: بیا پیش ما بشین....
+)باشه...
رفتم کنار آدرین نشستم و آدرین دستشو انداخت دور گردنم!!!!!!!
از گونه هام آتیش بلند میشد ! به آدرین گفتم: این چه کاریه!!!! ولی انگار ناشنوا شده بود و فقط به صورت من خیره شده بود...
~)دخترم نظرت چیه بری اتاقتو به آدرین نشون بدی و یکم بیشتر باهم آشنا بشین؟!
+)باشه حتما مامان. دنبالم بیا آدرین! آدرین از جاش بلند شد و خواستیم از پله ها بالا بریم که یهو............
بنظرتون یهو چه اتفاقی افتاد؟!🙁❌