باگ یا عشق 💜 F2 P2
ها چته چیو مینگری برو ادامه
مرینت
که یهوووو در بشدت باز شد بچه های سازمان ریختن تو و همشون کلت داشتن (اگر بدونین کلت یه مودل اصلحس) ولی ادرین با شاتگان اومده بود خاک تو سرتون یعنی اینقدر سازمان بزرگمون که ساختمونش حدود چهل طبقس پول اینکه برای همه شاتگان بخره رو نداره🤦♀️
اون بچه های فرقه هم داشتن به تبر حمله میکردن و بچه های ما هم با اصلحه همه به جون هم افتاده بودن
لوکا :عالیه عالیه همینو میخوام تمام اونارو بکشید 😈😈😈 (چته یارو 😐)
مرینت
رفتم پایین و چاقوی روی میز رو برداشتم رفتم سمت بقیه و شروع کردم به حمله کردن به بچه های سازمان عالی بود تک تکشونو با چاقو کشتم و مرگشونو تماشا کردم اونجا تاریک تاریک بود در اخر رفتم سمت ادرین
ادرین
داشتم یکیشونو میکشتم که دیدم مرینت اومد سمتم با دیدن صورتش و اون لبخند وحشتناکش ترسیدم و افتادم زمین اومد سمت من و دولا شد و گفت <اوههه میدونی تو خیلی بیشتر از بقیه مناسب این هستی که بمیری و بنظرم کشتنت حال میده >یهو چاقو رو فرو کرد تو شکمم خیلی درد داشتم سردی سطح چاقو رو کامل حس میکردم اما ......
خب اما چی اما چیی!بگو مردم خودم که دارم مینویسم خودم شک شدم
دیگه تموم شد 😐
خب خدافظ 😐
اخه حرف ندارم