دانشگاه عشقی 😍

mahi mahi mahi · 1402/05/30 20:59 · خواندن 1 دقیقه

های گایز 🖐🏻

برین ادامه ...

🖤عشقی باش دادا عشقی🖤...

بچه ها این رمان ۳ پارت بیشتر نداره

لایک وکامنت فراموش نشه😎 

من یه دختر هستم چه به دانشگاه هنر میرم اسمم مرلی و یه دوست صمیمی که همکلاسایم هم هست و اسمش مرینته 

نویسنده ،(بچه ها این معرفیه بریم سراغ داستان )

❤.❤.❤.❤.❤

امروز سال آخره و بعد از این آموزش های شبانه روزی و زحمت هفته دیگه امتحان گرفته میشه و ما به عنوان بازیگر قبول میشیم من رشته ام بازیگریه من عاشق پسری به نام آدرین هستم چه دوست صمیمش لوکاست برادر مرینت

و منو اون تا آخر دبيرستان باهم رل بودیم ولی دلم براش تنگ شده چون بعد از اون دخترا به یه بخش خصوصی رفتن و پسرا به یه بخش خوصوصیه دیگه برای همین چند ساله اونو ندیدم و تا یک هفته بعد قراره ببینمش

💗یک هفته بعد💗

الان روز امتحانه من استرس دارم هم برای بازیگری و هم برای اینکه اگه قبول نشم دیگه نمیتونم آدرین رو ببینم برای همین داشتم از استرس میمردم که مرینت اومد منو آروم کرد بعد امتحان نوشته شده بود تا شب سر جامون بشینیم تا جواب امتحانات برامون بیاد 

💗نصف شب💗

جواب امتحانات رو آوردن و میخواستن بهمون بدن واقعا استرس داشتم منو مرینت کنار هم نشسته بودیم وقتی میخواستن جواب امتحانات رو بدن دیگه داشتم میمردم تا رسید به ردیف ما من یهو ترسیدم و محکم دست مرینت رو‌گرفتم و نفس عمیق کشیدم ضربان قلبم خیلی بالا بود ولی مرینت خیلی آروم بود و اصلا به من توجه نکرد حتی آرومم نکرد حدس میزدم بخواطر این حرفی نمیزنه تا نگرانیشو نشون نده ، وجواب امتحانم رو دادن 😓.... بقیش بعداً بای 🤗