ارباب زاده پارت آخر
............
+من خودمو جای مرینت نمیزنم چون مرینتم
_تو مرینت نیستی تو سول آهی
+یکی از رگام سول آه هست ولی اون یکی رگم مرینتم
نمیدونم چی شد که سوزشی رو یه طرف صورتم حس کردم
_گفتم اگه یه بار دیگه خودتو جای مرینت جا بزنی میزنمت
محکم گردنبندم و کشیدم طوری که از روی گردنم پاره بشه
با یه نگاهی پر از تعجب نگاه کردم حق هم داشت تعجب کنه چون اگه اون گردنبند باشه حتی صدام هم عوض میشه
_مرینت
با نگاهی پر اشک بهش نگاه کردم . دوباره یه طرف صورتم سوخت از سیلی که بهم میزد ولی بعدش محکم منو بغل کرد .
این دفعه با بغض اسممو صدا زد
_مرینتم
+جانم
_تو مرینت خودمی دیگه نه
+اره دقیقا همونم
این دفعه اشکاش شروع کرد به ریختن
_من بدون تو نابود شدم همه چیزم رفت تو کجا بودی
+ببخشید ولی باید میرفتم کره
اشکاش بیشتر شد منم اشکام شروع کرد به ریختن
_مرینتم
+جانم
_تو واقعا مرینت خودمی دیگه نه بگو این دفعه هم سراب نیستی
+نه عزیزم نیستم..... نیستم
_مرسی که زنده ای
دو سال بعد
_مامان
+جونم
_ترو خدا منو از دست اما نجات بده خستم کرده
+چیکار میکنه
_کل کتابام و پاره کرده
+باشه بیا ببینم چیکار میکنه
+امااااا
&دله (بله)
+داری چیکار میکنی
&دالم تتاب داداسی لو میتونم (دارم کتاب داداشی رو میخونم )
مایک با یه حالت ناراحتی نگاهم کرد
+جوجه کوچولوی من بیا بریم بخوابیم
&بلیم (بریم )
به مایک نگاه کردم
_ممنون
...................
اینم از پایان رمانمون
مرسی که تا الان پیشمون بودین
لایک و کامنت فراموش نشه ❤️
تا رمان بعدی خدافظ