?Who is the king
S2 p6
شروع یه روز مزخرف دیگه تو ی جای داغون
یکی از لباسامو برداشتم و پوشیدم
تو خونه چیزی واسه خوردن نبود گرسنه از خونه زدم بیرون و رفتم محل کار
بهم لیست ساعت های اماده کردن غذا رو دادن
یخچال پر بود و منم صبحانه رو اماده کردم و بردم اتاق رئیس
در زدم و بعد رفتم داخل
بلاخره یه اتاق عادی اینجا دیدم
یه اتاق تقریبا بزرگ با تم مشکی
داشتم اتاق رو دید میزدم که یهو متوجه شدم یه نفر که انگار اون رئیس بود روی مبل کنار پنجره نشسته و داره بهم نگاه میکنه
قد بلد و خوشتیپ بود قیافه خوبی هم داشت و بهش نمیخورد سن زیادی داشته باشه
من : ا ببخشید صبحانه رو اوردم
رفتم سمتش و گذاشتم جلو دستش
_ پس خدمتکار جدید تویی
من : بله منم
_ غذای دیروز رو تو درست کرده بودی
لبخند مهنی زدم و گفتم : بله
_ لطفا از این به بعد درست نکن و از بیرون سفارش بده چون خیلی بد بود
من : هعی اولین بارم بود که داشتم اشپزی میکردم !
_ بی زحمت اخرین بارت باشه
من : من میرم
_ وایسا
برگشتم سمتش
بهم نگاه کرد و گفت : ببین بچه جون ...
حرفشو قطع کردم و گفتم : من بچه نیستم اسم دارم !
_ حالا هرچی ببین هرچیزی که اینجا میبینی و میشنوی نمیخوام به بیرون راه پیدا کنه پس بهتره در مورد اینجا چیزی به کسی نگی
من : مگه اینجا چه خبره ؟
_ اگه بدونی دیگه نمیتونی از اینجا بری ، پس بهتره دخات نکنی و حرفی نزنی
سکوت کردم
_ نیاز نیست بترسی نمیزارم اسیبی ب ادمای اینجا برسه
من : باشه میرم استراحت کنید
سرشو تکون داد و از اتاق رفتم بیرون
انگار توی بد دردسری افتادم