خیمه شب باز ♀️ پارت 12 (قوس وحشت 😈)
برید ادامه مطلب 🙂
ادرین:
فضا خیلی طاقت فرسا و به طرز مزخرفی ساکت بود.
بنظر همشون دنبال راهی میگشتن تا حرفامو یجایی از مغزشون جا بدن!
منم هیچی نگفتم، حساب کنی خودمم داشتم سعی میکردم پازلارو طوری کنار هم بچینم که درست بنظر بیاد.. اما وقتی تصویر چیزیه که هیچوقت ندیدم حل پازل سخته!
آلیا بالاخره سکوت رو شکست و گفت_خیله خب خیله خب هرکوفتی که هست باید از اینجا بریم..
نینو_خب بعد از شنیدن اینا.. اینجا چندانم خفن بنظر نمیرسه
ایدن_بچه ها بچه ها بیاین تمرکز کنیم فکر نمیکنین باید همچین چیزی رو به پلیس گزارش کرد؟!
_گزارش کنیم؟ چیو؟
کارلوس_تو این باهاش موافقم مثلا میخوایم چی بگیم؟
ایدن+چمیدونم!!!.. یه چیزی میگیم دیگه!
آلیا و ایدن جروبحث میکردن و کارلوس گاهی بین حرفاشون دخالت میکرد
للوکابدون اینکه چیزی بگه از اشپزخونه خارج شد.
چشمام حرکاتش رو دنبال میکرد.
رفت سمت در و دستگیره رو کشید..
+بچه ها؟!
آلیا و ایدن ساکت شدن و حالا هممون بهش خیره شدیم
+در باز نمیشه؟
مرینت +چی؟!
ننینومطمئنی؟!.. شاید دستگیره گیر کرده!
دستم رو از پهلوهام برداشتم
لوکا+من فرق بین گیر کردن و قفل شدن رو میدونم و این در قفله
هممون یکی یکی جلو رفتیم. ایدن درحالی که بالا پایین کردن فلز رو ادامه میداد گفت_اما من قفلش نکردم
آلیا به وضوح ترسیده بود.. هممون ترسیدیم.. اما درست بنظر نمیرسید!!
_مرینت.. مادربزرگت الان خونست؟
+نمیدونم اون.... گاهی صبا میره پیاده روی...
_میتونی بهش زنگ بزنی؟
+اره حتما.. الان زنگ میزنم!
آلیا_اوه دقیقا.. مطمئنا مشکلی پیش نمیاد حتی میتونیم به اتش نشانی یا پلیس زنگ بزنیم
نینو_اتش نشانی؟
آلیا+یه چیزی گفتم دیگه!
سرزنشش نمیکنم. وسعی داشت یجوری خودشو اروم کنه
زیپ کیف صدفی که از شونش اویزون بود رو باز کرد و گوشی تا شو صورتی رو بیرون اورد... _گوشیم.. روشن نمیشه..!
کارلوس+شاید شارژش تموم شده!!
+نه!.. کاملا مطمئنم شارژش پر بود!
آلیا_بزار من امتحان کنم
دستشو توی جیب شلوار جینش کرد و گوشیشو دراورد
+بچه ها... مال منم خاموشه!!
_لوکا گوشی تو چطور؟!
لولوکاه.. روشن نمیشه!
کارلوس+اصن مطمئنین شارژ داشتین؟!
لوکا+نابغه من تا همین الان با گوشیم اهنگ گوش میدادم!
_این درست نیست..
ایدن+منظورت چیه؟
_چرا همه این اتفاقا باید وقتی بیوفته که به فرضیه ببودن کسی تو خونه رسیدیم؟؟
آلیا+ینی اینا ربطی به اون مرد داره؟.. ما که اینجا بودیم کسی از اینجا رد نشد!..
نینو_تازشم چجوری موبایلمون رو اصلا خاموش کرده!
_ن.. نمیدونم.. اماخب با عقل جور در نمیاد! بجز این حدسی تو ذهنم نیس
مرینت+ح.. حالا باید چیکار کنیم؟
آلیا+گوشیمو بزنم به شارژ؟.. شاید واقعا شارژش تموم شده
_یه امتحانی بکن!
آلیا _رفت توی اشپزخونه تا گوشیش رو به شارژ بزنه!
یک نفر کافی بود.
بقیمون توی پذیرایی.. چند قدمی در واستاده بودیم!
_شاید یه کلید زاپاس باشه؟!.. اینجا خونه بزرگیه و کلی اتاق داره و ما حتی نصف اینجا رو ندیدیم!..
اایدنهمچین بی راهم نمیگه!.. دونفر دونفر میریم و خونه رو میگردیم.. چیز به درد بخوری پیدا کردین بردارین
_چرا دونفر دونفر حالا؟
ایدن+چون..... چوووون.... من میگم
لوکا +میترسی؟
ایدن+پووف کی میترسه؟!.. اینجا فقط یه خونه خیلی بزرگه که کلا گذشتش مشخص نیست و ماهم اشتباهی اومدیم اینجا سرمون به هواست درحالی که یه قاتل بینمونه، در قفله و هیچکدوم راهی نداریم با بیرون ارتباط برقرار کنیم و عملا کسی از وجودمون خبر نداره کی میترسه؟
مرینت+درواقع گذشته خونه تا حدی مشخصه!
_چیزی میدونی؟
+از مادبزرگم یه چیزایی پرسیدم.. اون گفت چندین سال پیش صاحبای این خونه دستگیر شدن. یکیشون رفته زندان و یکیشون تیمارستان
کارلوس_شبیه داستانای جنایی ترسناک شد!
چندان توجهی بهش نکردم.. اما رو به مرینت گفتم_چرا دستگیر شدن؟
+دقیق نمیدونم درسته یا نه.. اما میگن این خانواده 2 تا بچه داشتن.. و هردو بچشون رو کشتن!
نینو+چی؟؟!!
ایدن_عالی شد!.. همینو کم داشتیم!
به محض اینکه گفت بچه... تصویر همون دختر کوچولو توی ذهنم فعال شد!!.. ینی ارتباطی با این قضیه داره؟!!!
حالا که حرفش شد.. مدتیه اصلا هیچ اثری ازش نیست.. ینی همش توهماتم بود؟!..
_خب.. یه ذره از سوالام حل شد اما هنوزم باید خونرو ببینیم!
ایدن+منو لوکا باهم میریم!
لوکا+چرا؟!
کارلوس_ای بابا وقتی میگه دوتا دوتا ینی دوتا دوتا دیگه اه!
نینو_راست میگه دیگه!!..
_اووف دونفر دونفر میریم.. مرینت بیا ما بریم...
کارلوس_غلط کردی شما دوتا باهم هیجا نمیرین!!!!
_چطور؟!
نینو+همی کع هست.. من با آدرین میرممم!!!!
کارلوس+پس دوپن چنگ هم با من میاددد!!!!
_خب دلیلش؟!!!
نینو+میترسممم بفهم!!!
_خب با کارلوس برو!!!
نینو+اینکه از من ترسو تره!!!!!
کارلوس+لعنت بهتتتت تو هم اگه صدتا کتاب مصور ترسناک خونده باشی میترسیدی!!!!
ایدن+آلیا
کارلوس+کوفت آلیا ترسیدمممم
آلیا+هاااا؟؟؟
ایدن+گوشی در چه حالع؟!
+هیچ فرقی نکرده!
_تو همونجا بمون و گوشیت روشن شد خبر بده!... خب.. قراره تا فردا همینجا وایسیم؟!.. بیا بریم مر...
نینو+غلطط کردی!!!!!!
_عههههه خیله خبب دیگه!!.. بیا بریم بالا دیوانم کردی!!!!
کارلوس رو به مرینت _بفرمایین..خانوما مقدم ترن! 😁👐🏻
خدایا.... خودت به دادم برس!
آلیا:
سرمو رو سنگای سرد اوپن گذاشتم!..
ووووییز ویییز
ویییز ویییز!
گوشیم. روشن شد!!!!!... اوه خداروشکر!
_بچه هاااا گوشی.....
دیریدیرینگگ
صدای پیام حرفم رو قطع کرد.
"1پیام خوانده نشده"
"ارسال:همین حالا"
شماره ای که بالاش بود... اصلا نمیدونم همچین شماره ای تاحالا دیدم یا نه!
"+666666
" بلیط شما برای ورود به نمایش خیمه شب بازی پذیرفته شده است. اغاز نمایش ساعت 00:00، امیدوارم از نمایش لذت ببرید"
بلیط؟ نمایش خیمه شب بازی؟!..
_بچه کسی از شما جا برای نمایش خیمه شب بازی رزور کرده؟!
انگار هیچکدومشون صدامو نشنیدن..
پیام بعدی بلافاصله ارسال شد.. از همون شماره!
" صندلی اول متعلق به *آلیا سزار*.. از نمایش لذت ببر;-)
لایک و کامنت فراموش نشه ♥💬😈