new world 🌍p54

𝓐𝓶𝓪𝔂𝓪 𝓐𝓶𝓪𝔂𝓪 𝓐𝓶𝓪𝔂𝓪 · 1402/05/29 13:22 · خواندن 4 دقیقه

سلام

من لارا هستم و 14 سالمه، من دختر عمو دیانا هستم

دیانا دیگه نمی خواد بیاد چون نمی تونه من بجاش هستم 

دیانا متن داستانش رو برام می فرسته و من می زارم داستان های بعدی دیانا هم اینجوری می زارم یعنی برام می فرسته من می زارم

و من فهمیدم دیانا تو داستاناش خواننده هارو اذیت می کنه و جای حساس تموم میکنه اینو خودش بهم گفت پس یعنی اگه جای حساس تموم شد کاری به من نداشته باشین تقصیره دیاناست

 

 

 

که مرینت به بچه هاش میگه : من یکم استرس دارم میترسم باباتون رو ببینم شما با من میاین؟ 

هوگو : پس بابامون چی؟ 

مرینت دستش رو می زاره رو شونه هوگو و میگه : یه نقشه دارم برای دوباره دیدنش و برای عملی شدنش شما باید با من بیاین 

ِاما و هوگو سرشون رو به نشونه تایید تکون دادن و بعد دسته مرینت رو گرفتن 

وقتی داشتن از پارک خارج می شدن یه مرده بهشون گفت : خانم شما اون بچه ها رو کجا می برید؟ باباشون رفت براشون آب بخره 

مرینت سرش رو برمی گردونه و میگه : من مامانشون

مرده از این حرف تعجب می کنه اون مرد خوب می دونست اونا بچه های آدرین اگرست هستن پس یعنی این خانم هم مرینت اگرسته؟ 

مرد با لکنت گفت : شم.. ا .. شما مرینت اگرست هستین؟ 

ولی دیگه دیر شده بود چون مرینت همراه با بچه هاش از پارک رفته بود 

______________________________________________

آدرین : برگشتم تو پارک ولی ِِِ اما و هوگو اونجا نبودن 

آدرین ترس برش داشته بود اون نمی تونست به این فکر کنه که بچه هاشم مثل مرینت از دست داده 

آدرین میره طرف همون مردی که از مرینت سوال پرسید و ازش می پرسه : ببخشید شما دوتا بچه ندیدین؟ یه پسر یه دختر مو طلایی با چشمای آبی

مرده : چرا دیدم اونارو یه زن با خودش برد

آدرین بیشتر ترسید چون فکر می کرد لایلا دوباره فرار کرده و اومده سراغ بچه هاش ولی لایلا دیروز اعدام شد! 

آدرین با ترس و صدای لرزون پرسید : اون چه شکلی بود؟ 

مرده : موهای آبی و چشمای آبی داشت راستش خیلی شبیه مرینت اگرست بود وقتی ازش پرسیدم بچه هارو کجا می بری گفت من مامانشونم ولی تا اونجایی که من می دونم همسرتون چند سال پیش مرد 

آدرین عکسه مرینت رو به اون مرد نشون میده و میگه : این شکلی بود؟ 

مرده با تعجب : آره، آره دقیقا همین شکلی بود اصلا همین بود 

آدرین که حالا فکر های عجیب می کرد بدونه اینکه دیگه چیزی بگه سریع از پارک خارج شد و رفت 

ولی بعدش یه چیزی یادش اومد اون به ِاما و هوگو ردیاب داده بود که اگه یه روز گم شدن آدرین بتونه پیداشون کنه

آدرین امید بیشتری برای پیدا کردنشون پیدا کرد  و بعد سریع به رد یاب نگاه کرد ، اونا درحال حرکت بودن انگار تو ماشین بودن 

آدرین ماشینش رو روشن میکنه و دنبال ردیاب میره

______________________________________________

نیم ساعت گذشته بود آدرین همش به ردیاب نگاه می کرد که یهو دید ِاما و هوگو یک دقیقه وایسادن و بعد شروع به حرکت کردن 

______________________________________________

ِاما و هوگو با ذوق به مامانشون که داشت رانندگی می کرد نگاه می کردن باورشون نمی شد که اونا هم مامان دارن 

ِاما : مامان چرا چند سال پیشمون نبودی؟ 

مرینت : من مجبور شدم برم چون یه آدمه بد می خواست بلا های بدی سره شما و باباتون بیاره من رفتم تا کسی شما رو اذیت نکنه

هوگو با صدای بچه گونه : یعنی بخاطر ما رفتی 

مرینت آروم زیره لب گفت : آره ولی الان پیشه شمام و اون آدم بد دیگه نیست، رسیدیم می تونید پیاده شید 

وقتی رفتن تو تیکی و بقیه کسانی ها رفتن پیشه هوگو و ِاما 

مولو : وای شما چقدر بامزه هستین خیلی خوشگلین

استامپ : مرینت بچه هات خیلی خوشگلن

تیکی : وایی شما بچه های مرینت و آدرین هستین چقدر خوشگلین 

______________________________________________

آدرین رسید به اون آدرس اون یه خونه بود خونه ای که مرینت توش بود، آدرین الان تقریبا مطمئن شده بود که مرینت زندست 

آدرین میره و زنگ در رو می زنه

 

تموم شد دیانا تا اینجا برام فرستاده 

شما دوست دارین دیانا برگرده؟ 

فکر کنم دیانا برای پارت دادن شرط می زاشته چون بهم گفته بهتون بگم این پارت دوباره شرط نداره

خدافظ