خیمه شب باز پارت 11 (آغاز قوس وحشت 😈)
توجه داشته باشید که این پارت ترسناک نیست درواقع یه استارت کوچیک هست 🙂
برید ادامه مطلب 🙂
ایدن:
از شک درومده بود. اما کل روز هیچی نمیگفت.
هممون ترسیده بودیم...
افتادن همچین اتفاقی.. خب هیچکس مارو براش آماده نکرد و قطعا هیچ تجربه ای توش نداشتیم.
شب کسی خوابش نبرد.
لوکا و کارلوس به محض اینکه فهمیدن باهم جاسپر رو از اتاق دراوردن و از خونه خارج کردن..اگر فقط یکبار دیگه میدیدمش احتمالا سکته قلبی رو میزدم!
وقتی آدرین به خودش بیاد احتمالا کلی بخاطر اینکه نزاشتن خودش کسی باشه که توی خاک دفنش میکنه سرزنشمون میکنه.. اما درحال حاضر بهترین کار همین بود.
لباس و دستای هممون بجز نینو و آلیا الوده از خون شد.
فکر نمیکنم لباس به این راحتی پاک بشه!
هم من و هم آدرین لباسامون رو عوض کردیم. روی تخت نشسته بود و هیچی نمیگفت.
اگر اخلاقش رو نمیدونستم احتمالا کنارش میشستم و سعی میکردم به هر طریقی میتونم ارومش کنم.. اما این اوضاع رو بهتر نمیکرد، نه وقتی طرف مقابل آدرین باشه
دلداری فقط اوضاع رو بدتر میکرد.
_چیزی لازم نداری؟
+.....
_آدرین؟
+.....
_همفف
اینطوری نیست که از اولشم توقع داشتم جوابم رو بده،اما نمیدونم قراره تا کی ادامه پیدا کنه!
صحنه ای که تا چند لحظه پیش دیدم اصلا عادی نبود!
عمرا اگر خودش توی اون حالت گیر افتاده باشه!.. و اون چاقو.. ؟!!!
یعنی آدرین خودش... نه نه این اصلا امکان نداره!!!
اما اگر.. این نیست... پس چیه؟!
کارلوس+ایدن؟
_تموم شد؟
+کار من اره..لوکا تمومش میکنه
_باشه.. ممنون
+ایدن.. چخبر شده؟!
_خودمم نمیدونم اما بعید میدونم این یه مرگ طبیعی باشه.. هرچند ممکنه از جایی افتاده باشه و..
لوکا+بیخیال پسر.. داریم راجب یه گربه حرف میزنیم که از ساختمون صد طبقه بیوفته هیچیش نمیشه!.. درضمن جوری که گردن و دست و پای اون بریده بود بعید میدونم اصلا....
_هیسسسس.. صداتو بیار پایین!!
لوکا_خیله خب.. میدونی چیه!.. فکر میکنم همین مدت کافیه.. باید همین فردا برگردیم پاریس!
نمیخواستم موافقت کنم!.. اما درسته.. از وقتی اومدیم هیچی حتی شبیه به سرگرمی نیست.
کارلوس_دوست ندارم برم.. اینجا خیلی خفنه!!!
لوکا+اره خفنه انقدر خفنه که دو روز دیگه خودمونم جن زده میشیم!
_چی؟
لوکا+بیخیال فراموشش کن.. مطمئنم ادرین و آلیا هم با نظر من موافقن.. این بهترین تصمیمه!
_خیله خب.. فردا اول وقت باهم بریم طبقه بالا رو تمیز کنیم.. بعدشم میریم!
کارلوس+ای بابا.حیف شد.. میرم به بچه ها بگم!
لوکا _منم برم دستامو بشورم
_هومفف.. خیله خب..
آدرین:
نمیتونستم بخوابم..همه چیز خیلی غیر قابل باور بود!..
نه نه!.. اصلا نمیتونم باورش کنم!
چطور این اتفاق افتاد؟.. وقتی طبقه بالا رفتم جاسپر اونجا بود!.. درست همونجا!! کاملا سالم!!!..
اما یهو!..چیشد؟؟؟
نمیتونم به یاد بیارم!
دستم رو روی پیشونیم گذاشتم و به زانو هام تکیه دادم!
صدای جیغ آلود در از حضور یه شخص دیگه مطلعم کرد.. نیازی نبود سرم رو برگردونم تا ببینم کارلوس اونجا وایستاده!
+آدرین؟
_هوم؟
+آم.. بابت جاسپر خیلی متاسفم!
چیزی نگفتم.. نمیتونم بگم!.. شاید فقط یک حیوون باشه!.. اما برای من بیشتر از اینا بود!
اگر حتی میخواستم جواب بدم نمیشد!
+فردا برمیگردیم پاریس... و...
_باشه
+اون بالا...
_نمیخوام درموردش حرف بزنم!
البته که نمیخوام!. چی باید بگم؟؟
بگم رفتم بالا و در عرض 1 ثانیه با جنازه بریده شده حیوون خونگیم روبرو شدم و الان حتی یادم نمیاد چه اتفاقی افتاده؟؟؟
فقط 5 ثانیه با ترکیدن یه بغض دردناک فاصله دارم!
+باشه باشه هرجور راحتی
4
+من میرم پایین اگر چیزی لازم داشتی بگو
3
+شب بخیر!
2
رفت بیرون و در رو بست!
1!
فقط دستم رو جلوی دهنم گرفتم تا هق هقام بیشتر از این بلند نشه!...از بچگی خیلی عادت نداشتم توی جمع هم سن و سالای خودم باشم.. توی بحثا شرکتی نداشتم.. برای من زیادی احمقانه بود. اما خب... هیچوقت احساس تنهایی نداشتم!
یه دوست فسقلی که همیشه بود برام کافیه!
و حالا بعد از 7 سال!!.. اونم به این روش؟
این عادلانه نیست!!.. اصلا نیست!
اولین عروسکی که براش گرفتم رو توی دستام گذاشتم!
به خوبی یادمه 7 سال پیش چقدر برای گرفتنش هیجان داشتم. سرمو روی بالشت گذاشتم و با روشنی چراغی که اون لحظه برام به روشنی خورشید بود خوابم برد.
مرینت:
هوا امروز واقعا سرد بود!
سوییشرت نازکی روی لباسم پوشیدم و از خونه خارج شدم!
بر خلاف روزای دیگه.. خونه بزرگ روبروم خیلی ساکت بود..
توی این دو روز هروقت نزدیک اینجا میشدم سر صداها و خنده هاشون کاملا شنیده میشد!
یعنی خوابن؟
دستم رو روی زنگ گذاشتم اما به سرعت برش داشتم!
اگر از خواب بیدارشون میکردم عمرا خودمو میبخشیدم!
در باز شد!
پسری که موهای ابی داشت در رو باز کرد
_سلام لوکا جان!
+اوه!......دوپن چنگ!.. بیا داخل
_متشکرم!
روی صورتش ماسک زده بود و توی دست چپش جارو بود..تمیز کاری میکردن؟
با دیدن اشپزخونه مرتب و زمین گردگیری شده به سوال خودم جواب مثبت دادم!
_بقیه کجان؟
+طبقه بالا رو تمیز میکنن.. اما میدونی واقعا پیشنهاد میکنم نری!
_چرا؟
شونه بالا انداخت و درحالی که با چاروی بلند گرد و خاک رو بلند میکرد ازم دور شد..
بیشتر شبیه از سر باز کردن بود تا "نمیدونم"
بند کیفم رو توی دستم فشردم و بر خلاف چیزی که بهم گفته شد رفتم طبقه بالا!
درست نمیدونم چه بوییه.. یه چیزی مثل آهن و مواد شویندس!
اونقدر بد نبود که نشه تحملش کرد!
در تمام اتاقا باز بود بجز یکی..اونطور که شنیدم قفل بود و کسی نمیتونست بازش کنه!
آدرین توی اتاق خودش بود و انگار داشت لباس جمع میکرد!
با انگشت چند ضربه به در زدم تا حضورم رو اعلام کنم
_سلام!.. میشه بیام داخل؟
+سلام!..اره حتما!
لحنش خسته بود. نگاه ثانیه ای بهم انداخت و دوباره مشغول شد
دقیقا کنارش نشستم.. به نحوی که صورتش کاملا مشخص میشد!
توصیف حالتی که داشت.. واقعا سخت بود.
رنگ پریده و مریض به نظر میرسید و چشماش طوری بودن انگار کل مدت نخوابیده
_حالت..؟
+اره خوبم.. ممنون.. تو چطوری!
_خ.. خوبم!.. مریض شدی؟
+نه.. فکر نکنم
نمیخواستم زیادی پر حرفی کنم!.. نه وقتی که حالش اصلا خوب نبظر نمیرسید.
_انگار دارین نظافت میکنین.. کاری هست بتونم انجام بدم؟
+داریم برمیگردیم!
_چی؟؟... ک.. کجا؟!
+پاریس.. امروز برمیگردیم!
_اما... اخه چرا؟؟.. هنوز که مدتی نیست اومدین!
+دیشب..
میخواست یه چیزی بگه!.. اما انگار گفتنش براش خیلی سخت بود.
+رفتم طبقه بالا و...
_و؟؟!
+خب..گربم..
عروسک توی دستاش رو بهم داد و سرش رو پایین گرفت
_اوه خدای من!!!.. متاسفم!.. چرا؟؟
+نمیدونم..دورش سیم پیچیده بودن.. اما نمیفهمم.. کسی تو خونه نبوده که بخواد اینکارو بکنه!!
_ممکنه وقتی بیرون بودیم کسی تو خونه اومده باشه و..
+نه اصلا.. هیچ در و پنجره ای باز نبوده اصلا باز نمیشن.. درم مطمئنم قفل کردیم!....
یه لحظه بهش فکر کردم و بعد... _مگر اینکه....
آدرین+یه نفر از قبل تو خونه باشه!
_اما چطوری؟!!!. اگر بود نباید متوجه میشدیم؟!!.
+بهش فکر کن!!..ما از اولشم دائم صدای پا از بالا میشنیدیم.. از طبقه بالا!.. فکر میکردیم صدا از روی سقفه اما نه!!!.. صدا از سقف نبود از اتاق زیرشیروونی بود!!!
نمیدونم جواب این قراره به چی ختم شه اما حس خوبی بهش ندارم!
_پس فکر میکنی کسی که این کارا رو میکرد اون بالاست؟!!
+دقیق نمیدونم.. اون بالا پر جعبس و..بزرگه..
_اما.. اگر اینه پس دلیل اینکه گربت دائم میترسید یا اصلا اون کلیپ و اسمامون چیه؟.. ینی میخوان بترسوننمون یا چیزی مثل این؟!
+نمیدونم.. هنوز نه
_بیا فرض کنیم واقعا یه شخص ایکس هم وجود داره.. اون کی میتونه باشه؟!
سرشو پایین انداخت و اخم کرد.. چند ثانیه طول نکشید تا با شوک زیادی از جاش بلند شد و بیرون دویید!
آدرین:
_آلیاااااا... آلیاااااا
+بله؟؟!!!
سرشو از اشپزخونه بیرون اورد.. با عجله پله هارو پایین رفتم
_گوشیت!. گوشیت کو؟؟؟
+اینجاست!.. چرا؟ چیشده؟؟
_اون عکسی که اون روز جلوی خونه گرفتیم.. همون عکس رو بیار!!
+خ...خیله خب باشه!!..
صدام به قدری بلند بود که همه بچه ها اومدن تو اشپزخونه!
نینو+چیشده؟؟؟
_فکر کنم فهمیدم ماجرا از چه قراره!!
ایدن+ماجرا؟!.. کدوم ماجرا؟؟؟ عه سلام مرینت
هیچ توجهی به سلام و احوال پرسیا نکردم!!.. از طرفی فقط میخواستم حدسم اشتباه باشه و از طرف دیگه باید مقصر این قضایای عجیب رو پیدا میکردم
_عجله کن!!
+بیا اینم عکس
گوشی رو ازش گرفتم و دقیقا همون قسمت پنجره زوم کردم!!
_ما توهم نمیزدیم!!!
نه!. این خیال یا انعکاس ابرا نبود!!!..
یه نفر واقعا اونجا وایستاده!!!
یه مرد!.. خودشه!..
آلیا+چیو توهم نمیزدیم؟؟!
_وقتی اومدیم اینجا از طبقه بالا اتاق من دائم صدای پای سنگین و دوییدن میومد....مرینت هم بود!!!!..درسته؟؟
با سر حرفم رو تایید کرد.. میتونستم گیجی رو از حالت چهرشون تشخیص بدم اما به هرحال ادامه دادم_فکر کردیم کسی روی سقف داره راه میره اما فاصله اتاقا تا سقف اونقدذ زیاده که اگر 1 درصد کسی روی سقف میبود متوجه میشدیم!!
کارلوس+روک و راست بگو چی میخوای بگی
_صداها از سقف نبود از اتاق زیر شیروونی بود. اما وقتی اون اتفاق افتاد اولا کسی خونه نبود دوما هیچکدوم نمیدونستیم اصلا طبقه بالایی هم هست!
آلیا+ینی داری میگی....
_یک نفر دیگه بجز ما تو خونست!.. مرگ جاسپرم زیر سر خودش بود!.. وگرنه چطور ممکنه اونطور... اونطور..
لعنتی..دوباره یادم اومد!!!.. اون مرد رو میکشم!!!
آلیا+حالا اینایی که میگی درست اما.. این قضیه چه ربطی به این عکس داره؟!
گوشی رو طوری گرفتم که همشون بتونن ببینن.. به قسمتی که مرد بود اشاره کردم!
ایدن+اما این اصلا واضح نیست.... ممکنه فقط ابرا و پرده باشه!
بدون اینکه چیزی بگم وارد ویرایش گر شدم و قسمت نزدیک پنجره رو کات کردم.. حالا هکه چیز به وضوح مشخص بود.. حتی میشه کاملا فهمید داره به دوربین نگاه میکنه!!!
کارلوس_یا خود خدا!!!
آلیا+پس یعنی یه نفر توی خونه بود؟؟!!.. و ما روحمونم خبر نداشت!!!!؟؟؟
_بود... و حتی ممکنه الانم باشه!
لایک و کامنت فراموش نشه ♥💬