?Who is the king

R.m R.m R.m · 1402/05/28 15:39 · خواندن 2 دقیقه

S2p5

 

یه گوشه نشسته بودم و خودمو سرگرم کرده بودم 
هنوز بهم نگفتن باید چه کاری انجام بدم 
کم کم داشت حوصلم سر میرفت و گشنم میشد 
یه نفر امد سمتم و بهم گفت : غذای رئیس رو اماده کن 
من : من ؟
_ کس دیگه ای انجا میبینی 
من : اما من بلد نیستم غذا درست کنم 
_ اما برعکس تو اشپزی من خیلی خوبه 
خوشحال شدم و گفتم : میشه بهم کمک کنی ؟
_ نه 
دوباره چهرم گفت و گفتم : باشه جان رو پیدا میکنم و از اون کمک میگیرم 
_ زود اماده کن ببر اتاق رئیس 
من : فقط اتاق رئیس کجاس ؟
شونه ای بالا انداخت و گفت : به چه اونم از جان بپرس
اینو گف و رفت 
من : خب چی ازت کم میشد بهم میگفتی
رفتم ته سالن هر دو طرف یه راه رو طولانی بود رفتم سمت چپ داخل راهرو کلی اتاق بود که همشون قفل بودن گوشه یکی از در ها باز بود 
درو باز کردم رفتم داخل جان با یه پسر دیگه اونجا بودن 
زودی امد سمتم از اتاق کشیدم بیرون و گفت : چیزی اونجا دیدی ؟!
من : چی باید میدیدیم مگه چی اونجا بود چرا انقدر حول کردی
نفس عمیقی کشید و گفت : چیز خاصی نیست تو چرا امدی اینجا
من : امدم دنبال تو بهم گفتن غذا درست کنم اما من بلد نیستم تو بلدی ؟
جان : ن خیلی زیاد ، خب از گوشیت کمک بگیر 
من : گوشی ندارم افتاد تو اب 
جان : اب نداره گوشی من هست بیا بریم اشپزخونه
رفتیم داخل اشپزخونه دستور پخت چنتا غذا رو از اینترنت در اوردیم و درست کردیم با اینکه اولین بارم بود غذا درست میکنم اما خیلی خوب درامد
همرو داخل سینی چیدیم بهم گف نیازی نیست برم و خودش بردشون
اینجا چخبره چرا نمیزاره هیچ‌جا برم 
یواشکی پشت سرش رفتم 
رفت ته سالن و بعد راهرو سمت راست یه اتاق ته راهرو بود رفت داخل اون
پست در وایسادم و گوش دادم 
جان : جذاتون رو اوردم 
_ تو چرا اوردی خدمتکار جدید هنوز نیومده 
جان : امده اون غذا رو درست کرد اما من اوردم 
_ خوبه دفعه بعدی خودش بیاره میخوام ببینمش 
جان : بله رئیس اما لطفا میشه چیزی درباره اینجا بهش نگید
_ منظورت چیه 
جان : راهروی سمت چپ
_ اها باشه 
جان : ممنون
_ میتونی بری
زود رفتم یه گوشه قایم شدم 
از اتاق امد بیرون و رفت 
گوشه چشمی به پشتم نگاه کردم 
دستای اسکلیتی که یه شمشیر رو گرفته بود 
جیغ بلندی کشیدم سری خاستم فرار کنم اما افتاد روم 
داد زدم : کمکک !
جان رو دیدم که بدو بدو امد رو سرم و اسکلت رو ار روم بلند کرد سری خودمو کشیدم بیرون 
جان : تو اینجا چکار میکنی !
من : اینا چیه اینجا نگه میدارید ! سکته کردم !
خنده روی لبش امد و گفت : باشه بلد شو ،  جاییت اسیب ندیده ؟
من : پام زخم شده
جان : واسا چسب زخم بیارم