ارباب زاده فصل دوم پارت ۵

Elnaz Elnaz Elnaz · 1402/05/28 12:34 · خواندن 2 دقیقه

...............

_سول اه 
+بله 
_میتونی همرام بیای که با هم بریم یه جایی 
+اره حتما 
_پس من بیرون منتظرم 
سرم رو به معنی تائید تکون دادم یعنی چی میخواست بهم بگه 
چند دقیقه بعد 
به یه خونه ی بزرگی که به نظر سوخته میومد نگاه کردم و دوباره اون روز یادم اومد 
_این خونه خونه ای بودش که مرینتم توش مرده
+واقعا ؟
_اره 
با نگاهی ناراحت بهش نگاه کردم 
+اوه ....من خیلی متاسفم 😔
با یک ماسک خنده بهم گفت 
_مشکلی نیست 
میدونستم این خندش از ته دلش نیست ولی هیچی بهش نگفتم
_ یک روز منو مرینتم داخل این خونه بودیم ، اون موقع هیچکس خونه نبود و مایک ....پسرم به دنیا اومد ولی با ما داخل این خونه نبود حتی خدمتکار ها هم نبودن . من عشق ماکارون هایی بودم که مرینت واسم درست میکرد . همون روز بهش گفتم که واسم درست کنه و وقتی هم درست کردشون بیاد تو حیاط ، منم رفتم تو حیاط نشستم و منتظر مرینت بودم تا دیدم بوی سوختنی میاد گفتم حتما مرینت حواسش نبود و ماکارون ها سوخته . ۵ دقیقه گذشت و یکدفعه صدای جیغ بلندی با دود های خیلی بیشتر اومد ، نگران این شدم که واسه مرینت اتفاقی افتاده باشه برای همین رفتم داخل خونه . دیدم مرینتم جلو چشمای خودم داشت تو آتیش می‌سوخت ، از ترس تو جام خشکم زده بود و در حالی که مرینتم داشت همینجوری اشک می‌ریخت من هیچ کاری نمیتونستم کنم . نمی‌دونم چی شد که چند تا از باغبان ها و خدمتکار ها پیداشون شده بود و هممون دست به دست هم می‌خواستیم اون اتیش لعنتی رو خاموش کنیم  تا مرینت بیرون بیاد ولی نشد مرینتم تو اون اتیش مثل خاکستر شد
میخواست ادامه ی حرفش رو بگه ولی به جاش صدای هق هقش در اومد بهش نگاه کردم دست سمت چپش روی قلبش بود و در حالی که داشت گریه میکرد با زانو هاش روی زمین میوفتاد . آخ مرینت آخ چه خاکی میخوای تو سرت بریزی چجوری میخوای به آدرین بگی اون سول آهی که می‌شناسی مرینت تو هست

.....................

یکی تون گفته بود که پارت ۵ رو دوباره بزارم 

اینم از این پارت

لایک و کامنت فراموش نشه ❤️