رمان UNKNOWN:پارتی به رنگ خون

Witch Witch Witch · 1402/05/27 20:12 · خواندن 5 دقیقه

 پارت پانزدهم بود؟😅

نور هر لحظه بیش از پیش جای خود را به تاریکی میداد ،یکی از دزد ها درحال برداشتن گونی از روی سر و بدن پسرجوان بود ،
با برداشته شدن گونی ، نور شدید و ناگهانی چشمان آدرین را زد و او دستانش را جلوی چشمانش گرفت ، ماسک سفید بر روی صورتش محکم جا خوش کرده بود 
فیلیکس نما درحالی که شیک و بهترین لباس های ممکن را به تن داشت بلند شد و سمت آدرین آمد ، او مانند لاشخوری اطراف طعمه اش می‌چرخید 
پاهای سست آدرین از ترس می‌لرزید ، او با ترس دستانش را جلوی چشمانش گرفته بود و از میان انگشتانش حرکت فیلیکس و لبخند شیطانی ای که بر صورتش گسترده شده بود را نگاه میکرد 
« جناب آگرست ؟ افتخار نمایان کردن چهره تون رو به تنها عموتون نمیدین؟ » او زیر قهقه زد و با بند های پیراهن و بلوزش بازی کرد « البته اینکه من عموی واقعی ات  فیلیکس آگرست نیستم مهم نیست ، اینکه توهم ماسکت رو پایین نمیدی مهم نیست  تا چند دقیقه ی دیگه زنده نخواهی بود تا بتونی از چهره ی زیبا و پریگونی که از فیلیکس به ارث بردی محافظت کنی » دندان های سفید و بسیار کثیفِ فیلیکس لخت شدند ، او مانند کفتار ها به پسرک چشم دوخته بود« خب آدرین عزیزم !! دوست نداری برای آخرین بار چیزی بگی ؟؟ میخوای حقیقت رو بدونی ؟ پس من بهت میگم »
او با خونسردی در میان تاریکیِ اتاقی نمور که برای طعمه اش آشنا بود پرسه میزد و خودی نشان میداد ، فیلیکس نما خونسردی اش را از دست داد و نعره کشید « من بهت میگم !! من بهت میگم پدربزرگت چطور آنقدری معروف شد که شرکت ما با همه ی بدهی هاش ورشکسته شه!!!بهت میگم یه پسر کوچک بدون پول چقدر تلاش کرد ، چطور با کلی سختی تلاش کرد تا بتونه انتقام خودشو بگیره !! » صدای فیلیکس نما در حالی که مانند شیطانی بزرگ می‌خندید در سراسر اتاق می‌پیچید « منننن خانواده ی آگرست رو نابود کردم و می‌خوام بزارم رفیق قدیمی ام ،پدرت گ.گوابی شاهد نابودی تمام ذرات خانواده اش باشه ، همون‌طور که من بودم »
فیلیکس با حالتی مستانه در جای اولش ایستاد و به لرزش پسرکوچک و بسیار نحیف و کم نوای روبه رویش چشم دوخت ، او مانند گرگ هایی که به خود وعده ی یک شام خوب را داده بوده باشند لبخند میزد 
پسر کوچک دستانش را از جلوی چشمانش کنار آورد و فیلیکس نما با دقت ، صورت و چشمان آبیِ اطلسی آدرین آگرست را برانداز کرد « حع!! انقدری به عنوان یه پسربچه ضعیف و ترسویی که حتی نمیتونی ثابت وایستی »
لبخندی بر روی لب های هلویی رنگ آدرین نقش بست « اما به عنوان یه دختر بچه آنقدری قوی هستم که تورو بکشم »
ناگهان فیلیکس آگرست از چیزی که شنیده بود متحیر خشکش زد ، از چیزی که شنیده بود ، و از شخصی که آن صدا متعلق به او بود ؛ چشمانی اطلسی که قبلا در مکانی مشاهده کرده بود ؛ مرینت اوبرت !! (او از اینکه مانند شما خواننده ها فریب نقشه ی نویسنده و مرینت را خورده بود شوکه مانده بود)

دستان سفید و مرمرگونِ مرینت به سمت ماسک سفیدش رفتند و آنرا به سویی از اتاق پرت کردند ، لبخندی شیطانی بر صورت دخترانه ی مرینت جا خوش کرد ، صورت دخترانه ای که با کلاه گیسی گندمی و طلایی پوشانده شده بود 
حالا که فیلیکس با دقت اورا میدید متوجه ی عدم شباهتش به هیچ یک از اعضای خانواده ی آگرست میشد ، آن به ظاهر پسر یک دختر بود ، دختری با تمام شجاعتی که فیلیکس در تمام عمرش آرزو می‌کرد ، با شجاعت و قلبی ناوصفودنی که برای چیزی به تندی می‌تپید

مرینت پس از گفتن جمله اش مانند. تکه ای از رعد و برق پرید و دست در جیبش کرد ، او چاقوی طلایی اش را در هوا به حرکت در آورد و به سمت فیلیکس خیز برداشت
سطح چاغو بر روی شکم فیلیکس رقصید و آنرا شکاف داد ، خون به آرامی بر روی سطح بلوز سفید و یشمی فیلیکس می آمد و آنرا به رنگ اناری خونین در می‌آورد 
اما چاقو توسط نیرویی قوی به توقف در آمده بود ، نیروی قوی به نام فیلیکس نما 
─────────• · · · ⌞🌻⌝ · · · •─────────
مرینت با ترس وبا نگاهش مسیر میان چشمان فیلیکس نما و دستش را دنبال میکرد 
فیلیکس نما با قدرت چاقوی طلایی را میان انگشتان دستش می‌فشرد ، او هر لحظه بیش از پیش با قدرت مانع رسیدن چاقو به سطح بدنش میشد و آنرا می‌چرخاند

قطرات عرق سرد از روی پیشانی مرینت به سمت پایین می‌چکید ، مرینت با تمام توانش به این دوئل ادامه میداد ، اما هر لحظه چاقو بیش از پیش به سمت او رانده میشد

فیلیکس آگرست از مرینت پیشی گرفت و دست مرینت را کنار زد ، چاقوی طلایی که زمانی متعلق به مرینت بود را از میان دستان مرینت رها کرد، حال چاقوی مرینت پس از خون  پدرش ،خون خودِ مرینت را به ریزش در آورد 
و با سرعت نور خود را به سطح شکم مرینت رساند، سطح فلزی و سرد چاقو در شکم مرینت فرو رفت و قطرات گرم خون با ولع سطح چاقو را دربر می‌گرفتند و مرینت با ترس و شوک ، فاقد احساس و پراز ترس به چهره ی فیلیکس نما چشم دوخته بود 
─────────• · · · ⌞🌻⌝ · · · •─────────
پایان پارت ، امیدوارم لذت برده باشید 
و یه مطلب مهم !!
بچه ها من به خاطر حذف شدن پارت ۱۳ میخواستم دیگه ادامه ندم ، اما الان فهمیدم پارت ۱۳ موقت شده

اما یه مشکلی هست ، لایک های پارت ۱۳ خیلی نسبت به کامنت هاش کمه ،برای همین دوباره موقت میشه 
من از مهسا دو روز زمان گرفتم ، بچه ها ما دو روز زمان داریم تا بتونیم لایک هارو به صد یا بیشتر برسونیم (و از اونطرف متاسفانه مجبورم بعضی از کامنت هارو پاک کنم .. خیلی ببخشید)
لطفاً تمام تلاش اون رو بکنید ، همون‌طور که من خواهم کرد

و خب .. اینطوری .. به فصل ۳ ادامه میدم 


از این بالا میتونید توی بلاگیکس حساب باز کنید تا لایک کنید