ازدواج اجباری#7
+جواب ب پیامای چالش ناشناس🤗
.
صبحونه -خوش گذشت؟ -جای شما خالی سرشو تکون داد و گفت -دوستان به جای ما عجب رویی داشت این بشر با کمال پررویی رفتم نشستم جلوشو شروع کردم صبحونه خوردن زل زده بود بهم داشت اعصابم و خورد میکرد لقمه مو انداختم تو ظرف -چیه به چی نگاه میکنی؟ -به تو چه دوست دارم نگاه کنم -رو تو برم من ای بابا بذار کوفت کنم ابروهاش و بالا انداخت منم بلند شدم داشتم از کنارش رد میشدم که دستمو گرفت و گفت -بشین بخور بعدم بلند شد و رفت سمت در -من رفتم خداحافظ -برو که دیگه برنگردی -به کوری چشم توم شده برمیگردم با یکی از اون حوری خوشگلام میام رمان ایرانی چند ساعتی از وقتی که کامران رفته بود میگذشت حوصلم خیلی سر رفته بود نشسته بود پای تلویزیون و کانالای ماهواره رو عوض میکردم ناهارم و خوردم تصمیمگرفتم برم دوش بگیرم لباسامو برداشتم و پرییدم تو حموم واسه خودم اواز مییخوندم و میرقصیدم تو حموم زندگی اینجام خیلی بد نبود می شد واسه خودم حال کنم فقط بدی که داشت این بود که دیگه نمیتونست هیچکدوم از اعضای خانوادم و ببینم حولموو تنم کردم اومدم بیرون با دیدن کامران جلوی خودم یه چیغ زدم و پریدم دوباره تو حموم سریع تی شرتم و با گرمکن مشکیم پوشدم کلاه حموممو گذاشتم سرم اروم رفتم پایین صدای یه زن میومد با چیزی که دیدم هنگ کردم ولی سریع به خودم اومدم رفتم پایین و سلام کردم دختره همچین با غرور نگام کرد که یهویی گفتم دختر رعیس جمهوره کامران-عزیزم ایشون بهار هستن خواهر بنده وایشونم ایدا خانوم عشق من یهویی زدم زیر خنده هرکاری کردمنمیتونستم جلوی خودمو بگیرم کامران با حرص گفت-چته بهار دیوونه شدی به سلامتی مگه جک گفتم واست؟ میخواستم حرصشو در بیارم واسه همین رو کردم به دختره و گفتم -ببخشید عزیزم ولی فکر کنم کامران اشتباهی من وبا خواهرش اشتباه گرفته به کامران نگاه کردم که داشت با تهدید نگام میکرد ولی من بدون توجه بهش برگشتم سمت دختره و گفتم -عزیزم من بهارم همسر کامران جون اینبار نوبت دختره بود که بزنه زیر خنده -بامزه بود حالا اگه جکات تموم شد من و با کامران تنها بذار -واست جک نگفتم که اینجوری میگی میتونی از کامران بخوای شناسنامشو واست بیاره مگه نه کامران؟ کامران و کارد میزدی خونش در نمیومد سرخ شده بود خفن حال کردم بالاخره زهر خودمو ریختم ایدا-کامران این چی میگه؟ -چرت و پرتعزیزم تحویلش نگیر -الان من چرت میگم کامران؟اگه راست میگی شناسنامتو بیار نشونش بده داد زد -تمومش کنننننننننننننن بهار شونه هام و انداختم بالا وگفتم اصلا به من چه ایدا-نه واستا ببینم الان یادم اومد توکه خواهر نداشتی؟پس این خانوم کیه؟ کامران به تته پته افتاده بود -کی گفته من خواهر ندارم؟ یهویی دختره از جاش بلند شدو رفت سمت در -احمق خودتی اقا کامران -صبرکن ایدا....واستا با بسته شدن در به طرف من اومد همش داد میزد -نمیتونستی جلوی دهنت و بگیری؟هاننننننننننننننننن ننن؟ -به من چه میخواستی بهش درو غ نگی -که تو زن منی اره؟ همون طور که میومد جلو من میرفت عقب یهو دوییدم سمت پله ها اونم شروع کرد پشت سرم بدوییدن به غلط کردن افتاده بودم رفتم تو اتاق و در وبستم ولی اون پاشو گذاشت لای در هرکاریکردم نتونستم جلوشو بگیرم اخرم درو هل دادو اومد تو با وحشت بهش که داشت کمربندشو باز میکرد نگاه میکردم -چیه؟چرا میترسی مگه نگفتی زن منی؟مگه زن از شوهرش میترسه؟ هاااااااااااااااااااااانننن ننننننن؟.... ..
برا پارت بعد پونزده تا لایک ده تا کامنت
راستی مهسا فیلا گفته منحرفی نکنم ولی من حالا ی چیزایی با سانسور براتون میزارم قسمت بعدی خیلی هاته
:) و اینم جواب ب پیام ناشناستون🤗
رمانت عالیه پارت ۷ و ۸ هم امروز بزار ❤
جوابم:ممنونم گلبم امروز احتمالا پارت هشت هم بزارم🤗
سلام عزیزم لطفا پارت های بعدی رمان ازدواج اجباری رو زود بذار
جوابم:بش:)
سلام عزیزم لطفا پارت های بعدی رمان ازدواج اجباری رو زود بذار
جوابم:بش:)
پانیسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسس
جوابم:بلههههههه😂؟
سلام آفرین آقا فقط فاصله سنیشون یک کوچولو زیاد نیست آقا ع هیت نمی دم به خدا داستانت خیلی قشنگههههههه
جوابم:ممنونم اسمش با خودشه دیگه ازدواج اجباری اینا ک خودشون نخواستن با این سن ازدواج کنن این اجبار بوده:)
دوست دارم
جوابم:منم دوست دارم نفس 🥹
به کسی اعتماد نکن ؛ حتی سایتم موقع تاریکی تنهات میزاره
جوابم:اینو ی جایی خونده بودم ولی من واقعا نمیدونم از شانسمم همه اهل خیانتن😞
خیلی رمان ازدواج اجباری خوبععععع💖🤗فقط منحرفیش میکنی؟😈
جوابم:آخه میخاست ما اتفاقا قسمت بعدش اینجوریه ولی مهسا فیلا گف نزارم ولی من حالا ی چیزایی با ی کوچولو سانسور میزارم🤗
مهم ترین فرد زندگیت
جوابم :توم مهم ترین فرد زندگیمی(﹡ˆ﹀ˆ﹡)♡
خیلیا دلشون از سنگه منم یکییش
جوابم:خوش بحالتون من میخام با شما ولی زود خام میشم عاححح