روزی که عشق به دنیا آمد ❤️ و مرد 🖤P3
P3 بیاین پارت ۳ رو گذاشتم
سلام 👋🏻
بریم برای رمان ✍🏻😉
مرینت یه کاغذ کردم پیدا که روش نوشته بود انبار
سریع به سمت انبار رفتم و به هیچ چیز دیگهای فکر نمیکردند به جز انبار 😠
رفتم داخل و دیدم که ک ک ......
آدرین. #
دیدم مرینت داره با سرعت به سمت انبار میره
منم تقریباً کارمو انجام دادم و حیاتو گشتم
کی یهو چشمم به یه فلش خورد یه فلش خونی که پایینو نشون میداد⬇️
پایینو نگاه کردم دیدم
یه تیکه از لباس افتاده گذاشتمش تو جیبم 🎗️
وایسا نکنه که............
صدای جیغ مرینت از انبار اومد 😨
به سرعت رفتم سمت انبار 🏚️
همه ی وسایل بهم ریخته و خونی بود🩸
ل : انگار سال ها کسی این جا نیومده
آ: آره از گردو خاک و انکبوتاش معلومه 🕸️🕷️
یهو مرینت رو دیدم که با ترس داشت به رو به رو نگاه میکرد 😰
چشماشو دنبال کردم که دیدیم 😰😰😰😰😵
خوب این پارت جای بدی تموم شد 😉
ولی چه اتفاقی برای مکس افتاد نمی گم
برای پارت بعد ۱۵ کامنت و ۱۵ تا لایک کنید
بای 💋❣️🫰🏻