زندگی ناخواسته پارت چهارم

Marl Marl Marl · 1402/05/26 16:04 · خواندن 2 دقیقه

برای خوندن رمان باید بری ادامه مطلب😉

چند روزی از اون ماجرا گذشته . ولی ته دلم نگرانم! شایدم خوشحال.
هیچ حسی نسبط به امتحانی که امروز ساعت سه و نیم 🕞قرار بود گرفته بشه نداشتم .‌ 📝
هنذفیری رو به گوشی وصل کردم و یه اهنگ خاص رو پلی کردم .🎧
بهم ارامش میداد. منظورم یه ارامش خاصه!🌊
وقتی اهنگ تموم شد . کتاب زبانم رو باز کردم و شروع کردم به خوندن.📖
صفحه به صفحه و با دقت 🔍 با این منفی هایی که اقای بوستیه برامون گذاشته حتما می افتم.
دفترم رو برداشتم و با مداد سیاهی کلمات رو به انگلیسی کار کردم.📒✏

نگاهی به ساعت اتاقم انداختم که مخلوطی از رنگ های سبز و سیاه بود.🕰
ساعت ، ساعت شش و نیم رو نشون میداد🕡

یه بیست تومن پول گذاشتم تو جیبم 💵
لباس همیشگیم رو پوشیدم. با همون شلوار سیاه خاص ! 👖
بدون برداشتن کیف ، گوشی را برداشتم و راه افتادم. هنذفیری را به گوشی متصل کردم و اهنگ ساده ای رو پلی کردم🎧
فندک قرمز رنگمو رو روشن کردم و به گوشه ای از سیگار زدم. موقع تنهایی دوای دردم بود. شاید همیشه بخندم ولی به معنای شاد بودنم نیست. غم بزرگی درون قلبم رو سیاه کرده .
دوده سیگار رو بیرون دادم و به گوشه ای پرتش کردم.🚬
وقتی رسیدم نشستم روی صندلی . منتظر شدم مرینت بیاد . دلیلشو خودمم نمی دونستم. مطمعا بودم که روش کراش نزده بودم ولیی......
نمیدونم🤷‍♂️
به حرفای خودم خندیدم  و منتظر شدم خلوت بشه و بریم طبقه بالا برای ازمون با اقای اسپتون.
رفتیم بالا . و هرکی روی یه صندلی نشست که مرینت عقب صندلب من بود. منم رفتم کنارش به دلیل اینکه می خوام پیش ناتانائل بشینم!
خوشگل و جذاب. یه دختر باکلاس. .
چی؟ من دارم چی میگم. ! سرمو تکون دادم و برای اینکه ضایع نشه دستمو لای موهای شلختم کردم.
می خواستم دوباره صندلیمو عوض کنم که همه اومدن و امتحان شروع شد!📝
شروع کردم به زدن تست هام . جو سنگین کلاس برام غیر قابل تحمل بود. سنگینی ناراحتی یه نفر رو حس می کردم . اون کی بود؟
تست ها رو که کامل زدم از الیا یه پاک کن خواستم ولی کیم زود تر بهم داد منم تشکر کردم.
بعضی سوالا رو اشتباه زدم رو پاک کردم و درستش کردم. برگه رو تحویل دادم. که یه نفر گفت مرینت با این کلاه انگار می خوای بری سواحل کیش.
مرینت: اره می خوام برم شمال!
_ من ترم دیگه نمیام
مرینت: منم همینطور.
_ نظرم عوض شد!

معلم: پایان امتحان برید.
داشتم از پله ها می رفتم پایین که زویی رو دیدم. دوست ترم قبلم. دوباره نه!
دستشو انداخت روی گردنم و تا خونه همراهیم کرد.
______________________________
بابت تاخیر متاسفم مسافرت هستیم و نت خوبی ندارم . پارت چهارم تقدیم نگاهاتون میشه . امید وارم لذت برده باشین
اگه پارت های قبلی رو نخوندین یا لایک و کامنت نکردین بخونین و نظرتون رو کامنت کنین  پارت چهارم با ۲۵ کامنت و ۲۰ لایک تقدیم نگاهای خوشگلتون میشه😍😉