خیمه شب باز ♀️پارت 8
هرکی خونده لایک و کامنت بده وگرنه به همون دختری که میخواست آدرین و خفه کنه میگم بیاد شمارم خفه کنه☠️🔪
دیگه به خودتون ربط داره😌
برید ادامه مطلب
آدرین:
بازی جرعت حقیقت درست مثل همیشه به مسخره بازی ختم شد. جای تعجب نداشت همیشه اینطور میگذشت
حیاط خونه بر خلاف چیزی که باید باشه خیلی سرسبز بود.
هرچند حس اینکه یه نفر هفتمی هم هست بیخیالم نمیشد.
ساعت دیر به دیر میگذشت اما بالاخره ساعت 2 هرکسی وارد یک اتاق شد و خونه توی سکوت عمیقی فرو رفت.. حالت جالبی نیست.. نه همچین جایی!
به طرز عجیبی هممون توافق کردیم چراغ توی دو راهرو خاموش نکنیم!
+شب همگی بخیر
+شب بخیر!!
_شبتون بخیر
وارد اتاق شدم..کوله ریخت و پاش شدم رو مرتب کردم و گوشه اتاق چیدم!
مطمئن نیستم دلم بخواد نور کمی که اتاق رو روشن و توی دید قرار میده خاموش کنم!.. اما با حرکت انگشتم بجز نور ماه و حاله های آبی چیز دیگه ای فضا رو روشن نگه نمیداشت!
داخل اتاق تنها یک آینه قدی و یک کمد بزرگ به اندازه همون اینه بود!.. با لرز زیر پتوی سنگین رفتم و تا روی سرم کشیدمش!
نمیدونم از سرما بود یا چی اما تمام تنم بی جهت یخ زده بود
چشمامو روی هم گذاشتم!.. ساعت های اول.. خب.. همه چیز اروم بنظر میرسید..
"تق تق تق تق تق تق تق"
به سرعت چشمام باز شد.. اما نیاز به زمان داشتم تا اتفاقی که داشت میوفتاد رو تحلیل کنم!
صدای کوبیدن میومد اما.. از کجا؟!!
+ک....... مک....
این صدا.. خیلی اشناست.. درست مثل همون که صدایی که توی خواب شنیدم..!!!
اینم یه خوابه!؟!.. خیلی واقعی بنظر میرسه!.. هرچند قبلی هم همینطور بود!!!.. اگر یه خوابه!.. پس خطری نداره اگر....
"تق تق تق تق تق تق تق تق"
پشت سر هم و بی امون زده میشد..
صدا اصلا از اتاق نبود!... پشت در؟!!!
به هرحال من در اتاق رو بسته بودم!
ساعت دقیقا 3:15 دقیقه بود!
از جام بلند شدم و اروم سمت در رفتم.. مشکلی پیش نمیاد!.. مطمئنم خیلی زود بیدار میشم!
_اروم باش.... فقط..
درو با سرعت باز کردم!!.. بجز راهروی تاریک.. هیچ چیز دیگه ای نیست!
"تق تق تق تق تق تق"
این صدا از اولشم از پشت در یا اتاق نبود.. نگاهم به سقف معطوف شد.. درسته.. اتاق زیر شیروونی!؟!
دوباره صدا شروع شد پشت سرهم!
من هیچ نگاهی به ساعت ننداختم. اما انگار روحم با خبر بود عقربه دقیقه به سرعت به 30 تغییر کرد
در مربعی شکل از سقف فاصله گرفت و پله های قرمز جلوی پام فورد اومد!.. اصلا کسی متوجه این صداها میشه؟!!
_اوه درسته!.. این فقط یک خوابه!!!
دونه به دونه.. و اروم اروم پله هارو بالا رفتم!
درست لحظه ای پام به زمین چوبی رسید.. روی تخت از خواب پریدم! میدونستم فقط یه خوابه!!!
یه نفس راحت کشیدم! گوشیمو روشن کردم!
3:29.......
و 1 دقیقه بعد...صدای کشیده شدن پله های زیر شیروونی!
قطعا نمیتونم دوباره از روی تخت بلند شم و برم بیرون و با پله هایی که تا زمین ادامه داره و هیچکسم متوجهش نشده مواجه بشم!..
این دیوونگیه محضه!!!!!
فقط نادیده بگیرش!... فقط.... نادیده بگیرش!
*مرینت*
همون دختر دیروزی اومد جلو و به در زدنام پاسخ داد.
آلیا+مرینت جان!!!!!
_سلاام!. مزاحم که نیستم؟!
+قطعاا نه!.. بیا داخل!
وارد خونه شدم. با دیدنش به یاد همون اسما افتادم!
امیدوارم برگه هارو یادم نرفته باشه!
_بقیه کجان؟!!!
نه که از سر کنجکاوی باشه.. بیشتر ترسیدم تا احساسی عجیبم واقعی بشه
آلیا+ایدن و نینو توی حیاط مسابقه شمشیر زنی میدن، کارلوس هم داوره.. لوکا و آدرین هم طبقه بالا نمیدونم دارن چیکار میکنن!
_اها!!!.. ممنون.. براتون شیرینی اوردم!
+وااااااایی اینبار از کدوماست؟!
_خب.. کوکی!.
+عاشقشونمم!!
بشقاب رو بهش دادم.. دیوار بین پله مارپیچ نمیزاشت دیدی نسبت به بالا داشته باشم!
از پله ها بالا رفتم!
تنها چیزی که توقعش رو نداشتم دیدن کلی پله قرمز فلزی وسط اتاق و یه در کوچیک رو سقف بود
بالا خیلی روشن بود و به وضوح میشد همه چیز رو داد.. از پله ها بالا رفتم!..
کلی جعبه و ملافه روی وسایلا بالا رو اشتغال کرده بود!
جالبه!.. حتی نمیدونستم اینجا یه اتاق دیگه هم داره!
صدای رها شدن وزن روی کف چوبی از چند قدمیم اومد.
پسری که جعبه هارو دونه دونه روی زمین میزاشت هودی مشکی و شلوار جین تنش بود
_سلام!!
+اوه دوپن چ.. یعنی مرینت.. سلام!!!
واضحه انتظار نداشت ببینم!.. از واکنشش خندم گرفت
_چیکار میکنی؟
+إم.. خب... خودمم نمیدونم!
_چجوری اینجارو پیدا کردی؟!
+راستشو بخوای فکر کنم اینجا منو پیدا کرد!
_ها؟!
+بعد از اینکه رفتی دنبال جاسپر بودم و روم اب ریخت و فهمیدم از سقفه... بعدشم.. یه دستگیره روی در پیدا کردم و...
_جالبه!!!.. اینهمه وسیله چیه؟!!
+ازون وقتی دارم جعبه هارو نگاه میکنم اما.. همشون عتیقس!
_درسته..
صدایی از پشت سرم اومد+آدرین اینور چیز جالبی نیست.. البته بجز یک گرامافون قدیمی.
_لوکا جان!.. سلام!
+اوه!.. سلام!.. متوجه نشدم اومدی
_یهویی شد!
آدرین+جز گرامافون چیزی نبود؟!
+گنجه، بشقاب یه دست مبل قدیمی خروخاکی!
آدرین آه عمیقی کشید و گفت_خیله خب..بازم ممنون
+من گرامافونو بر میدارم!
آدرین+یه گرامافون قدیمی به چه کارت میاد اخه؟!
+این گرامافونا با صفحه کار نمیکنن پیشرفته ترن.. چندتا نوار طبقه پایین پیدا کردم میخواستم ببینم چیه توش
_نوار پیدا کردی؟!
+اره.. یه نوارای کوچیک با جوهر پخش شدس.. اصلا معلوم نمیشه روشون چی نوشته
آدرین+بیا باهم ببریم پایین.. منم میخوام بدونم تو نوار چیه!
انگار آدرین درباره فهمیدن راجب خونه شوخی نمیکرد
_اوه راستی!.. من.. باید یه چیزی بهت بگم!
آدرین متوجه منظورم شد.. چون اخماش توی هم کشیده شد.
لوکا+شما حزفتون رو بزنین.. اونقدر سنگین نیست که کمک بخوام، میبرمش پایین.. شماهم بیاین!
بعد از اینکه رفت پایین آدرین بهم نگاه کرد و گفت_چیشده؟!
_دیشب.. یکم راجب تاریخ خونه تحقیق کردم
+و؟!..
_بنظر میرسه افرادی که توی این خونه زندگی میکردن سابقه درستی ندارن!
+منظورت چیه؟!
مشتاق بنظر میرسید با این وجود نمیدونستم چطور تعریف کنم
_مرد و زنی که توی این خونه زندگی میکردن دوتا بچه داشتن.. اما هردو رو به قتل رسوندن!
+چی؟!.. دوتا بچه؟!؟
_اینطور بنظر میرسه.. خارج از اون دیشب..
دستم رو داخل کیفم فرو بردم و برگه رو بهش دادم.
برگه رو گرفت و زمزمه وار خوند_آلیا....این..چیه؟
_دیشب که داشتم توی اینترنت راجب خونه تحقیق میکردم.. یهو کامپیوترم قاطی کرد و یه فیلم برام اومد
+توی فیلم چی بود؟!
_دقیق نمیدونم.. یه زن بود اما بدنش اصلا فرم عادی نداشت و انگار به زور راه میرفت! خیلی گلیچ بود اما به همین ترتیب اسمامون توی ویدیو بود!
+اسمامون توی ویدیو بود!!؟!
_از دیشب دارم سعی میکنم بفهمم دلیلش چیه اما خب..
+یجوری میفهمیم!.. فعلا بیا بریم طبقه پایین!..
خواستم حرکت کنم اما یه چیز پشمالو فوق العاده سریع از بین پاهام رد شد!
_واااییییییی
+نترس نترس جاسپره!! از شبحه رو این جعبه اون جعبه میپره.. این یکی کارش طبیعیه😅
_ترسیدم 😅
*آدرین*
هردو رفتیم طبقه پایین.. کلا 3 تا اتاق وجود داشت!..
اتاقی که لوکا توش بود از اتاق من وسایل بیشتری داشت.. بیشتر کتاب بود تا هرچیز دیگه ای
گرامافون رو روی میز گذاشت و از 5 نواری که توی دستاش بود یکی رو گذاشت..
با صدای پارازیت شروع شد.. و بعدش یه اهنگ قدیمی عادی امریکایی!
هیچ چیز عجیبی تو هیچکدوم از اهنگا نیست!
_پا خوردیم!
لوکا +منم انتظارشو نداشتم!
_منظورت چیه؟!
+میدونم توقع داشتی چی بشنوی.. منم همون احساس عجیب رو دارم.. انگار یه چیزی اشتباهه.. صدای گم گمی که دیشب توی اتاقم میومد از همون اتاقیه که درش قفله!
_تو هم نمیتونی بازش کنی؟!
+نه.. تلاش کردم اما هربار دستم میسوزه!(هِ هِ هِ اشتباه میکردین لوکا تسخیر نشده بود 😏.... فقط اونم مثل آدرین صداهای عجیب غریب میشنوه و احساس میکنه یه نفر دیگه هم توی خونه هست برای همین صداش گرفته بود و مثل قبل نبود 😅زیاد حرف زدم دیگه برید ادامه رمان و بخونید🤦🏻♀️😅)
خب.. خوشحالم که دیوونه نشدم!!!
_منم همینطور! اما اینا باید یه جوابی داشته باشه دیگه!
+قطعا همینطوره.. اما حالا اون جواب چیه.. واقعا نمیتونم حدس بزنم!
+بچه هاااا..
صدای نینو تو کل خونه پیچید!
_بفرمایین جناب!
ایدن+حاضرشین بریم بیرون بگردیم یکم!
_ها؟!
کارلوس+نیومدیم که دائم تو خونه باشیم این همه راه اومدیم بعد همش توی خونه باشیم؟!
لوکا+کجا بریم حالا؟!
کارلوس+یجایی میریم دیگه حاضر شین فعلا!
مرینت_پس من میرم خونه شماهم...
_چرا باهامون نمیای؟!
+خب... من..
_بیا.. خوش میگذره!.. خوبه که یکم از این چیزا فاصله بگیریم نع؟!
+درسته!.. پس. اگر اشکالی نداره..
ایدن+اشکالش بخوره تو سر همین نینو
نینو+چرا من خب؟!!!
ایدن+فقط تو کنارم بودی!
_من لباسام خوبه بقیه لازم دارن چیزی عوض کنن؟!
هیچکس چیزی نگفت.. _پس بریم
پله های شیروونی هنوز باز بود.. شب موقع برگشتن میبندمش!
احتمالا جاسپر هنوز بالا بود اب و غذاش رو توی اتاق گذاشتم!
همه از در خارج شدیم.
جلوی در، آلیا+بیاین یه عکس دسته جمعی بگیریم.. همه بگن سیییررررر
_سیرررر😑
"کلیک"
*از زبون نویسنده😏😌*
گرامافون قدیمی شروع به کار کرد.. پارازیت بار دیگه موسیقی قدیمی رو اغاز کرد.
صدا بلند بود و تمام خونه رو پوشش میداد..
اهنگ با نویز زیادی قطع شد و......
_لالالالالالالالالا...
در مرموز قفل شده با قیژ قیژ دلخراشی باز شد و تاریکی رو به نمایش میگذاشت!
قسمت بعدی یکم آدرینتی کنیم! بقول آدرین بد نیست یکم ازین چیزا فاصله بگیریم🙂