new world 🌍p51 + خلاصه داستان جدید
P51
سلام این پارت جبرانه پارته دیروزه چون خیلی کوتاه بود ♡
من چند وقته ایده جدید برای داستان یا رمان جدید به ذهنم رسیده که بعد از این داستان اونو می زارم توش میراکلس و لیدی باگ و کت نوار نیستن و مرینت و آدرین تو کلاسه زبان ژاپنی باهم آشنا میشن تو رمان new world مرینت رفت ژاپن کلا ژاپن و فرانسه و انگلیس رو دوست دارم پس تو داستانام زیاد ازشون استفاده می کنم ، آخره این پارت یه خلاصه ازش می زارم و من ایده دیگه ای برای داستان new world ندارم پس احتمالا تا 10 یا 15 پارت دیگه تموم میشه یا شاید کمتر
آدرین داشت عکسای مرینت رو نگاه می کرد و گریه می کرد هیچ وقت فکر نمی کرد مرینت ولش کنه یک ماه از اینکه مرینت مرده بود می گذشت و آدرین اصلا مثل قبلش نبود با کسی زیاد حرف نمی زد فقط حواسش به بچه هاش بود ، آدرین تبدیل شده بود به یه آدمه سرد و مغرور دیگه خبری از اون پسره شوخ طبع ، مهربون و بازیگوش نبود الان بجاش آدرینه مغرور بود آدرینی که دیگه بجز بچه هاش به کسی اهمیت نمی داد پاریس رو فقط بخاطر مرینت نجات می داد وگرنه دیگه نمی خواست پاریس رو نجات بده
هوگو و ِاما الان 2 ماهشون بود و خیلی راحت نبوده مرینت رو حس می کردن، وقتی داشتن گریه می کردن آدرین عکسه مرینت رو جلوشون می گرفت آروم می شدن
( می خوام زود ببرم جلو نمیشه که صبر کنم واقعا 4 سال بگذره)
الکس پیشه لایلا نشسته بود و بهش خبره مرگه مرینت رو می داد الکس با نفرت به لایلا نگاه می کرد اون از خواهرش متنفر بود ، الکس با خشم به لایلا گفت : الان خیالت راحت شد آره مرینت دیگه مرده نکنه می خوای آدرین هم بکشی
لایلا با خوشحالی و لبخنده مرموزی به الکس گفت : نه دیگه کاری با آدرین و بچه هاش ندارم من فقط می خواستم انتقامم رو از مرینت بگیرم که اونم الان دیگه مرده
( نکته : الکس شخصیت منفی نیست!)
______________________________________________
کت : یعنی چی که جعبه میراکلس دسته یه آدمه ناشناسه
سوهان : من هویته اونو می دونم ولی شما نباید بدونین این چیزیه که اون خواسته
کت : یعنی من نباید بدونم چیزایی که زنم ازشون محافظت می کرد الان کجان و دسته چه آدمی هستن؟
سوهان سرش رو به معنی آره تکون داد و بعد رفت
آدرین رفت خونش و تغییر شکل داد و همون لحظه پلگ شروع به حرف زدن کرد
پلگ نمی تونست مثله قبل با آدرین حرف بزنه چون آدرین عوض شده بود و مثله قبل شوخی های پلگ رو گوش نمی داد و بدتر یه جواب بد به پلگ می داد ، پلگ با جدیت به آدرین گفت : یعنی میراکلس ها دسته کیه و چرا نباید نگهبانه جدید رو کسی ببینه، پلگ داشت دروغ می گفت اون خیلی خوب می دونست مرینت هنوز زندس و نگهبان جدید همون مرینته
آدرین خیلی مغرورانه و سرد به پلگ گفت : نمی دونم ولی فکر می کردم تو بدونی ولی هرکسی هم باشه من می فهمم اون کیه نمی زارم با چیزایی که برای مرینت مهم بود فرار کنه پیداش می کنم
/ 2 سال بعد /
با پاهای کوچیکش به سمته باباش می رفت و با خوشحالی نقاشی که کشیده بود رو به باباش نشون داد ِاما با صدای بچگونه : بابایی نقاشیم قشنگه؟ ( با صدای بچگونه بخونین)
آدرین با لبخند به دختر و پسرش نگاه می کرد که هوگو گفت : نقاشی من چی؟ نقاشی من قشنگه
آدرین با مهربونی و لبخند به بچه هاش گفت : نقاشیه جفتتون قشنگه، آدرین تو این دو سال فقط با بچه هاش مهربون بود و با بقیه خیلی سرد رفتار می کرد
ِاما : بابایی میشه عکسه مامانو یبار دیگه ببینم تروخدا
هوگو : آره بابایی تروخدا عکسشو دوباره بهمون نشون بده
آدرین با مهربونی : آره چرا بهتون نشون ندم، و بعد عکسه مرینت رو بهشون نشون داد و ِاما و هوگو با ذوق به عکسه مامانشون نگاه کردن این دوتا دوقلو های 2 ساله تنها آرزویی که داشتن این بود که مامانشون رو ببینن حتی اگه برای یبارم که شده
تموم شد شرط نداره
خلاصه داستان جدیدم 👇👇
آدرین با ذوق به مرینت دختری که داخله کلاس زبان ژاپنی عاشقش شده بود نگاه می کرد اون چند سال بود که عاشقه مرینت بود ولی این حس رو ازش مخفی کرده بود و بهش چیزی نگفته بود تا وقتی که یه روز........ خب دیگه بقیشو نمیگم