رمان UNKNOWN

Witch Witch Witch · 1402/05/23 23:40 · خواندن 4 دقیقه

واقعا آنقدر دیر پارت میدم مثل الزایمری ها پارتو یادم می‌ره یکی بیاد بهم بگه پارت چند بودیم 😅

 
─────────• · · · ⌞🌻⌝ · · · •─────────
نور به آرامی تاریکی را شکاف داد،
چشمان آدرین آهسته باز شدند و او خود را بیدار یافت 
طعم شیرینی زیر لب های آدرین جریان داشت ، او خیلی آرام چیزی را زیرلب زمزمه کرد « دسرِ شاه توت و بلوبری »
آدرین مشغول فکر کردن به این موضوع شد ،ناگهان لحظاتی سنگین سریع از جلوی چشم آدرین رد شدند و قلب آدرین مانند تیری سریع به شتاب در آمد 
__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__-__ 
آدرین به سختی  چهار دست و پا از پله های مرمری و خنک به سمت اتاقش رفت 
تا اینکه چشمش به درب باز و آقای گابریل که از شوک مرینت را در اتاق آدرین برده بود خورد، او بلند شد و آهسته در درگاه در ایستاد
مرینت با پوستی بسیار سفید و بی‌رنگ مانند مرده ها بر روی تخت آدرین افتاده بود دکتر با کمک آقای گابریل دارویی بدرنگ را در دهان او ریخت و سپس سر مرینت را روی بالشت قرار داد 
چشمان خیس و تار آدرین می‌توانستند  سرمی را که دکتر در دستان او فرو میکرد را به سختی ببینند 
─────────• · · · ⌞🌻⌝ · · · •─────────
آدرین سعی کرد با تکان دادن سر و صورت خود تصویرات و تفکرات ناراحت کننده را بیرون ببرند ، او آرام چشمانش را باز کرد و به مرینت چشم دوخت 
سپس پایین تخت نشست و درحالی که دستانش را روی دستان مرینت می‌گذاشت دوباره به خواب فرو رفت 
─────────• · · · ⌞🌻⌝ · · · •─────────
اینبار تاریکی برای مرینت شکافته شد 
مرینت آهسته چشمانش را باز کرد و با سقفی سفید و دور از خود روبه رو شد ، او زنده بود !! 
مرینت آهسته به اطراف نگاه کرد ، همه جا برایش محو و تار بودند اما نفس کشیدن و عطر شخصی را در نزدیکی خود حس میکرد ، ارباب آینده !! حسی که مرینت می‌توانست از نزدیکی تخت و سمت راستش حس کند و وضعیت را برایش مشعز کننده کند
او به سختی بلند شد و با چشمانش اتاق آدرین را نظاره کرد ، با تکان خوردن و نشستن  او آدرین نیز تکان خورد و سرش را به سمت مرینت بالا گرفت
چشم های سبز زمردی آدرین به آرامی باز شدند و لبخند گرمی را تحویل مرینت دادند « مرینت !!»
مرینت به ماسک سفیدی که مانند همیشه بر روی صورت آدرین جا خوش کرده بود نگریست"ارباب ناشناس !!
مرینت با حراس از روی تخت پرید و قدم قدم به سمت عقب رفت ، آدرین از پایین تخت بلند شد و به سمت مرینت آمد «م.مرینت س.سلام ..صبح بخیر ببین !! می‌دونم برات ععجیبه اما الان یه روز از آخرین باری که همو دیدیم  و بوسیدمت گذشته و تو مردی ، یعنی الان زنده ای ها ولی خب مرده بودی » آدرین لحظه ای تعلل کرد و چند قدم بیشتر سمت مرینت آمد ، او دستش را روی شانه ی مرینت گذاشت « بابت کار دیروزم متاسفم ، اما دکتر می‌گفت بابت شوک مردی !! مرینت بابت هر اتفاقی که تو اون هفت ماه پیش پدرت افتاد متاسفم ، من هم هر روزِ اون هفت ماه رو با زجر و سختی صبر کردم »
مرینت آهسته به دست آدرین که روی شانه اش قرار داشت نگاه کرد ، لحظات سختی از جلوی چشمان مرینت رد شدند ، صحبت های ارباب فیلیکس و روانکاو در گوش مرینت می‌پیچیدند و اورا خسته می‌کردند 
صدایی آهسته ، پسرانه و پری گون میان افکارش نجوا کرد و همه ی صداها و نور ها از حرکت ایستادند ، صدای زیبا در گوش مرینت پیچید « مرینت کمک مون کن !!» صدایی که متعلق به هیچ کس نبود ، صدایی بسیار بسیار زیبا تر از هر صدایی که مرینت شنیده بود 
مرینت به سراسر اتاق نگریست اما تنها  آدرین را  یافت که با تعجب به عمق چشمانش خیره بود

آدرین آهسته به مرینت می‌نگریست « مرینت ؟»
مرینت به آدرین چشم دوخت و دوباره لحظاتی مانند تیر از جلوی چشمانش رد شدند ، لحظاتی مانند خاطره؛ از جایی که مرینت هیچ وقت در آن قرار نداشت و زمانی که هیچ وقت مرینت تجربه نکرده بود 
ناگهان مرینت به تندی دست آدرین را کنار زد و به گوشه ی جیب دامنش دست انداخت ، دستان او سطحِ دسته ی فلزی و خنک چاقو را تجربه کردند و سپس مرینت با سرعت به سمت درب اتاق رفت و از آن خارج شد 
او به سرعت به سمت اتاقش در عمارت آگرست رفت و درون اتاق قرار گرفت 
─────────• · · · ⌞🌻⌝ · · · •─────────
آدرین صدای کوبیده شدن در پشت سر مرینت را شنید و به سرعت سمت اتاق مرینت رفت ، او شروع به کوبیدن در کرد «مرینت ؟؟»
آنسوی در مرینت پشت در نشسته بود و روی پاهایش چمباته زده بود و آرام در شوک اشک می‌ریخت ، صداهایی در ذهن مرینت نجوا میکردند که اورا خسته و نگران میکردند 
، او نمی‌توانست ، او نمی‌توانست آدرین را به قتل برساند 
مرینت آرام به گوشه ای از اتاقش رفت و موبایل را از داخل کیفش خارج کرد

انگشت های مرینت آرام بر روی صفحه نمایش موبایلش می‌رقصیدند و کلمات را به وجود می‌آوردند 
کلماتی که حاوی پیامی بزرگ بودند 
کلماتی که جمله ای مهم را تشکیل می دادند
جمله ای خطاب به فیلیکس نما 
«نتونستم کارش رو تموم کنم ، وارد فاز b میشیم »
─────────• · · · ⌞🌻⌝ · · · •─────────

پایان این پارت 

چطور بود؟