وبلاگ لیدی باگ

های اومدم با پارت5🤎بپر ادامه........

_______________-_-_______________+_+_____۰_۰____
که یهو یاد ..... افتادم و سریع از بغلش اومدم بیرون و تو دلم
با خودم گفتم اما عشق اول و آخر من .... هست و هیچکس
حتی آدرین نمیتونه جاش رو تو قلبم بگیره و به آدرین گفتم
که من باید برم...... فعلا بای..
_:نمی‌دونم چی شد که سریع از بغلم اومد بیرون ازم
خدافظی کرد منم ازش خداحافظی کردم و با سرعت از پیشم
رفت، منم رفتم کتاب هارو بزارم سرجایش که دیدم کش مو 
مرینت افتاده لای کتاب ورش داشتم و دویدم که برم کش رو
بدم بهش که دیدم رفته گوشه حیاط خلوت کرده وبه نظر
می‌رسید که ناراحت هستش منم آروم رفتم نشستم پیشش
.بهش کشش رو دادم به هم با یه لحن سردی گفت ممنون که
احساس کردم داره با دشمنش صحبت می کنه و بعد خواست
پاشه بره که  منم سریع پاشدم و دستش رو گرفتم و
گفتم مرینت چرا باهام این طوری رفتار میکنی؟؟؟
سریع دستش رو کشید و با صدای بلند گفت شاید تو عاشقم
باشی ولی من عاشق تو نیستم.....این رو که گفت خشکم زد
دیدم داره می‌ره و دویدم رفتم از پشت بغلش کردم و گفتم 
نه ...نه مرینت من بدون تو نمی تونم لطفاً
و گفت ولم کن من عاشق یکی دیگه هستم
منم گفتم اون کس کیه که دل تو رو برده
گفت نمی‌گم منم گفتم تا نگی ولت نمی کنم تازه شاید هم
یه کار دیگه که ازش خوشت نمیاد کنم ؟؟
گفتش  باشه باشه اسمش............
___________________________________۰_۰_________
خوب این پارت هم به پایان رسید🌊🥲بای🛹
___________-_-_______________۰_۰________+_+_____