new world 🌍p49

𝓐𝓶𝓪𝔂𝓪 𝓐𝓶𝓪𝔂𝓪 𝓐𝓶𝓪𝔂𝓪 · 1402/05/23 12:56 · خواندن 3 دقیقه

P49 

 

 

 

 

آدرین وقتی فهمید مرینت برای همیشه ترکش کرده نابود شد آدرین فقط یک بار تو زندگیش عاشق شده بود اون عاشق مرینت شده بود روزی که عاشقه مرینت شد هیچ وقت به این فکر نمی کرد

که مرینت یه روز تنهاش بزاره و بره  و مرینت اونم الان حالش درست مثله آدرین بود ناراحت بود و فکر می کرد همه چی رو ازش گرفتن 

جنازه مرینته ساختگی رو از آدرین گرفتن و گذاشتنش داخله سرد خونه

آدرین اصلا حالش خوب نبود ولی باید به بقیه می گفت که مرینت برای همیشه رفته، آدرین گوشیش رو برداشت و شماره نینو رو گرفت 

 

نینو :

نینو و آلیا پیشه هم بودن که یهو گوشیه نینو زنگ می خوره نینو گوشیش رو برمی داره و می فهمه که آدرین داره بهش زنگ می زنه 

نینو گوشیش رو جواب میده و متوجه صدای هق هق میشه نینو با نگرانی از آدرین می پرسه : آدرین چرا داری گریه می کنی؟ حالت خوبه 

آدرین با صدای گرفته و هق هق میگه : نینو مرینت... دیگه پیشم نیست.. 

نینو که نگران تر از قبلش میشه و با نگرانی بیشتر به آدرین میگه: آدرین یعنی چی که نیست چی داری میگی؟ 

آدرین هق هقش بیشتر میشه و میگه : نینو مرینت مرده! 

نینو یه دقیقه سره جاش میخکوب شد و به آلیا نگاه کرد چون گوشیش رو آیفون بود آلیا همه حرف های آدرین رو می شنوه

(نینو آلیا، کاگامی فیلیکس، رایلی مایکل باهم ازدواج کردن) 

 

آلیا حالش از نینو بدتر میشه یعنی دوستی که از 14 سالگی باهاش بوده کسی که مثل خواهرش بوده بهترین دوستش برای همیشه درکش کرده آلیا دو زانو روی زمین می یوفته و شروع به اشک ریختن می کنه

نینو : آدرین یعنی چی که مرینت مرده آدرین چی داری میگی

آدرین همه چی رو برای نینو تعریف می کنه و آلیا همه حرفاشو می شنوه، آدرین به همه زنگ می زنه و همه میان بیمارستان حتی ِاما و هوگو امیلی دوقلو های مرینت و آدرین رو با خودش اورده بود و گریه می کرد، انگار هوگو و ِاما نبوده مامانشون رو احساس می کردن چون حتی اونا هم گریه می کردن ولی هیچ کس حالش بدتر از آدرین نبود 

آدرین فکر می کرد همه چی رو از دست داده فکر نمی کرد که دیگه بتونه زندگی کنه به ادامه دادن فکر نمی کرد به بچه هاش فکر می کرد که وقتی بزرگ بشن تصویره واضحی تو ذهنشون از مامانشون ندارن 

با مردن مرینت همه خاموش شدن تام و سابین تا حده مرگ گریه می کردن چون تنها دخترشون و مهم ترین شخصه زندگیشون رو از دست دادن

 کاگامی ناراحت بود و اشک می ریخت چون اولین و بهترین دوستش و کسی که همیشه کنارش بود رو از دست داده بود 

آلیا ناراحت بود و گریه می کرد چون بهترین دوستش دوستی که از زمانه دبیرستان باهاش بوده دوستی که مثل خواهرش بوده کسی که همه رازاش رو می دونسته برای همیشه رفته بوده 

امیلی گریه می کرد کسی که مثل دخترش بود کسی که از وقتی نزدیکه 15 سالش بود رو مثل دختره خودش بزرگ کرده بود رو از دست داده بود 

ولی هیچ کدومشون نمی دونستن آدرین چه حالی داره چون آدرین کله زندگیش رو از دست داده بود عشقه زندگیش همه کسش کسی که همیشه عاشقش بوده همسرش مامان بچه هاش اون مرینت رو از دست داده بود مرینت دیگه پیشش نبود اون برای همیشه ترکش کرده بود 

ولی هیچ کدوم نمی دونستن مرینت هنوز زندس و این کارو برای آدرین و بچه هاش کرده اگه همه می فهمیدن مرینت زندس یعنی چه حالی می شدن؟ 

 

خب تموم شد این پارت شرط نداره ❤