عشق قلبی🤍🖇part3

𝕬𝕸𝕴𝕽 𝕬𝕸𝕴𝕽 𝕬𝕸𝕴𝕽 · 1402/05/23 12:15 · خواندن 1 دقیقه

ببخشید دیروز نتونستم پارت بدم الان دادم ساری🖇

بزن ادامه👇🏻🙃

رمان عشق قلبی🤍🖇p3

بریم برای رمان👇🏻







.

مرینت: پیش بستنی فروش اندره قرار گذاشتیم میخواست ی چیزی بهم بگه که نمیدونم چیه. 
الیا: مبارکه! 
مرینت: من باید برم اماده شم کاری نداری؟ 
الیا: نه باییی👍🏻
ساعت 6 شد و رفتم اونجا بعد از 5دقیقه گپ زدن بغضش ترکید و شروع کرد به گریه کردن 
من هنگ کرده بودم این ادرین بود؟؟؟ 
بعد ماشین اومد دنبالش و گفت ادرین: مرینت 
م... ن.. من باید زودتر بهت میگفتم دارم برای همیشه میرم لندن بابام مجبورم کرده نمیتونم از دستورش سر پیچی کنم که منم بغضم ترکید و شروع کردم به گریه کردن
که ادرین گفت......

 

گایز اینم پایان پارت 3 میدونم کم بود ولی جبران میکنم فعلا🙃👋🏻