حسی به نام عشق

𝐭𝐚𝐫𝐚𝐯𝐚 𝐭𝐚𝐫𝐚𝐯𝐚 𝐭𝐚𝐫𝐚𝐯𝐚 · 1402/05/22 17:41 · خواندن 3 دقیقه

فصل سیوم قسمت شیشم

بی‌تو امونمو بریدن این سر دردااا

امم چطورییینن🤡

عاریه فرفری به دنبال راه چاره ای بود که از شر آدرین و همچنین دشمن خلاص شود اماع چگونع مگر می‌توان از شر این چند نفر خلاص شد نع امکانش وجود ندارد عاریه من هم منتظر این هستم که بدانم او چگونه به طریقه ای عجیب و حیرت آور از این حادثه فرار می‌کند اگر فکر کرده اید که ما در این مورد می‌دانیم بدانید که بی شک در مورد ک//صشعری بیش تفکر نمی‌کنید و نمی اندیشید پس بیخیال تفکر به این چیز های مزخرف و همچنین زندگی شوید و انسانیتتان را کنار بگذارید تا از درد عشق‌ جان سالم به در ببرید عاریه ما بار ها شکست عشقی خورده ایم اما هیچوقت به دل نگرفتیم دلمان شکست آما با تفکر و اراده ای قوی توانستیم که از خود یک انسان بی احساس بسازیم اما کسانی که چن بار بیشتر عاشق نشده به ما می‌گوید که ما بی احساس هستیم و از عشق چیزی نمیفهمیم این درد ماست عاریه حال به جای اینکه این مزخرفات ما را بخوانید به سوی خانه ی خویش باز گردید تا بت دمپایی مادرتان مورد هدف قرار نگرفته اید و پدرتان در بیاید به دلیل کار کردن زیادی با موبایل 

عاریه فرفری در فرار بود که یهو ی فکری به سرش زد فهمید که می‌توان به طر عجیب و حیرت آوری با تفکر خویش از شر این چند نفر خلاص شود هورایی کشید و  به آدرین و دشمن گفت

_بایستید

آنها هم ایستادند که فرفری گفت

_فرمانده دستشویی کدام طرف است

+به سوی چادر برو و با خدای خود خلوت کن تا بفهمی که چگونع میتوانی از دست ما فرار کنی

_نفهمیدم چی گفتی ولی اوکی

فرفری به سوی دستشویی رفت در دستشویی را باز کرد و شلوارش را پایین کشید از شدت تفکر می خواست منفجر شود و ماده ی زرد از اونجایی فرو بریزد اماع یهو یادش آمد که شرتش را پایین نکشیده است فورا شرط خویش را پایین کشید و شروع کرد به تخلیه کردن خودش تا اینکه تموم شد حال نسیت و در تفکر بود که چگونه می‌تواند کاری حیرت آور کند تا از شر این آدرین ‌و دشمن خلاص شود در تفکر بود که فکری به سرش زد اینگونه در مغز فرفری:

عارعععععععع بالاخره فهمیدم یک شمشیر میگیرم و بعد به سمت دشمن حمله ور میشم و میکشمش بعد پیش آدرین میرم و حقوق این ماه هم رو بهش میدم تا ولم کنه عارع عجب انیشتینی هستم من

پایان تفکر در مغز فرفری...............

 

فرفری دست و صورت خود را سست و سپس به سوی انبار اسلحه رفت و شمشیری خوش فرم و زیبا برداشت و به سوی آدرین و دشمن رفت و فریاد زد

_ شروع کنید من آماده هستم تا با شما چند نفر تا سر حد مرگ بجنگم تا زمانی که پیروز شوم

 سپس فرفری... عه تمومید 

 

اگز میخواهید سر انجام فرفری را بدانید تا چند روز دیگر صبر کنید تا  متوجه این موضوع شوید

تا پارت بعد بدرود