رمان جنگ بین دو قلمرو p3

Harrypattr..... Harrypattr..... Harrypattr..... · 1402/05/22 09:59 · خواندن 1 دقیقه

هایی با پارت دو این رمان اومدم بریم ادامه.

 

 

یه کاغذ رو میز بود کاغذ و نگا کردم دیدم روش نوشته دولیا میخوام واقعت و بهت بگم من نه مثل تو یه خوناشام و نه یه انسانم بلکه من یه گرگینم. خوناشام ها و گرگینه ها هر دو قلمرو ای دارند که ببین این  قلمرو ها زمینی هست که این دو قلمرو رو از هم جدا میکنه و من و تو ببین  قلمرو های خودمون معلق موندیم خواستم بگم اگه میخوای بری به قلمروی خودت باید وارد قلمروی ما بشی تا بتونی از اونجا وارد قلمروی خودت بشی.

کاغذ و برداشتم تا اینکه خواستم برگردم دیدم جک پشت سرمه.

 ÷دولیا مطئسفم که واقعیت و بهت نگفتم.

+عمم قبوله جک میخوام برم قلمروی خودم.

÷ولی اگه وارد قلمروی ما بشی ممکنه.

پریدم وسط حرفش

+همه ی خطراتش و قبول میکنم.

÷نه دولیا اگه وارد قلمروی ما بشی بین دو قلمرو جنگ به پا میشه.

+جک یجوری جمش میکنیم لطفا.

÷نه دولیا لطفا ممکنه حتی کشته بشین.

بعد چند ساعت اصرار جک قبول کرد.

+ممنون جک.

÷دولیا من و تو باید متحد بشیم تا یه دریچه باز بشه تا ما رو ببره به قلمروی من ولی ما اگه باهم متحد شیم شاید یکیمون بمیره.

+جک شاید یکمیون بمیره ولی از این جهنم خلاص میشیم.

÷خب راس میگی پس بیا شروع کنیم.

ما شروع به متحد شدن کردیم من از خونم و اون از موهاش برای متحد شدن استفاده کرد.....

 

 

خب پارت بعدی رو با ۵ لایک و پنج کامنت میزارم💜