𝐁𝐥𝐚𝐜𝐤 𝐑𝐨𝐬𝐞
𝐏𝐚𝐫𝐭:𝟏𝟕
𝐁𝐥𝐚𝐜𝐤 𝐑𝐨𝐬𝐞
𝐏𝐚𝐫𝐭:𝟏𝟕
━━━━━━༺🤍༻ ━━━━━━
: Merinette
_آدرین، صبر کن!
برگشت و نگاهی بهم کرد که بدون مکث گفتم :
_این، این درسته که تو بچه داری، ولی ولی تو بهم گفتی که فقط نامزد داشتی؟
به سمتم اومد و روی تخت نشست و گفت :
_آره، درسته، من زن داشتم
_داشتی، مگه نداری؟
نگاهی بهم کرد و گفت :
_نه، توی یکی از سفر های کاری پدرم با اون دختر آشنا شدم، دختر بی نظیر و خاصی بود، پول و ثروت داشت ولی تشنه ی پول و خودخواه نبود، اون بی نظیر بود، تا زمانی که کثافت کاری های پدرم مشخص شد، اولش میخواست ترکم کنه ولی تصمیمش عوض شد، اما با رفتن مادرم و مرگ پدرم، دیگه راضی به موندن نبود، نه اینکه دلش نخواهد نه دلش میخواست کنارم باشه ولی پدرش اجازه نمیداد، کاگامی اون زمان حامله بود و به دلیل فشاری که بهش طی این مدت وارد شده بود زایمانش جلو افتاده بود، پدرش با زایمان بچه مخالف بود و بهش گفته بود که باید بچه رو سقط کنه ولی کاگامی مخالف اون کار بود، اون بچه رو مخفیانه به دنیا آورد و به من داد تا ازش مراقبت کنم و بهم گفت که یه روزی بر میگرده ولی، ولی چند سال بعد به خاطر افسردگی فوت کرد، من من عاشق اون بودم ولی، دیگه نمشد کاری کرد، اون رفته بود، همینطور مادرم، و یه پسر کوچولو که صاحب یه بچه و یه عمارت بزرگ بود
به شنیدن حرفاش حس حسادت رو میتونستم داخل خودم احساس کنم، از جاش بلند و شد و به سمت در اتاق رفت و گفت :
_سریعتر بیا پایین!
با رفتنش حس حسودیم و بغضی که داشتم رو نتونستم کنترل کنم و بلند شروع به گریه کردن کردم، با خودم فریاد میزدم : چرا باید گریه کنم، چرا باید برای یه مجرم اشک بریزم، چرا باید خودمو به خاطرش عذاب بدم چرااااااااااااااااااا
پایین این پارت.
این داستان ادامه دارد....✎
♡♡♡♡♡
خب بچه ها شرمنده که این پارت به شدت کوتاه بود، چون فردا امتحان فرانسوی دارم و باید حتما نمره ی بالایی بیارم، ممنون از لایک هاتون
فردا اگه بتونم که پارت طولانی داریم.