عشق جهنم فصل ۲ قسمت اخر
عشق جهنم فصل قسمت اخر تقدیمتون میشه
****************
ایزابلا.
نگاهی خیره به کف پوش اتاق کردم. گنگ و مبهت سرمو به چپ و راست تکون دادم . قشقه های سرم رو با دستام فشار دادم . قلبم، تاپ، تاپ تو سینه ام می کوبید !
سرعت بالای تپیدن قلبم ، قفسه ی سینه ام رو به درد میاره.
اروم لب های خشکیده ام را تکان می دم و کلماتی نا مفهموم بیرون می دهم
_ ...آ... ء.....پ....
اروم در ذهنم مرور می کنم ایزابلا این یه خواب بود، خواب.
نگاهی عمیق و خیره به پنجره می کنم.
ستاره ها فاصله ی زیادی از یکدیگر نداشتند.
بعضی پرنگ و درخشان برخی پلک زنان به من نگاه می کردند.
تک خنده ای به خیالات پریشان خودم کردم و از روی تخت خواب بلند شدم !
جای یک نفر خالی بود. کسی که فکر می کردم مال منه!.
اما حس من چیز دیگری را توصیف می کنه.
لبخند مصنوعی کَج و کوله ای به لب های خشکیده و ترک برداشته ام گذاشتم و از در اتاق بیرون رفتم.
نور کوچکی تَهِ راهرو قصر پرسه می زد. اروم پله های قصر را طی کردم.
چراغ های زیادی روشن شد. صدای جیغ و داد مردم و اشرافی های زیادی به گوشم خورد. دیوید با لباس زیبایی جلو امد و زانو زد.
حلقه ای که به نظر گران قیمت بود را جلوی من گرفت و جمله ای زیبا بر لبان خود برگزید.
دیوید: آیا بانو با من ازدواج می کند؟
با اینکه هنوز از خواب خودم گنگ بودم. میدانستم الان دیگر خواب نیستم.
جوابی کوتاه در لبان خود پراندم:
_ ب..له... بله.
حلقه طلایی را در انگشتم فرو کرد.
دستانم را بر دستانش گرفت و بلند شد. با شروع اهنگ تمام اشرافی ها ساکت شدند و دود سفیدی بلند شد. دیوید و من مثل دو عاشق بر هم عشق ورزیدیم . دیوید مرا در اغوش خود کشاند و بوسه ای بر لبان من فرو اورد.
پایان فصل دوم .
امیدوارم لذت برده باشن.
💗💜❤❤❤❤🍒🍁🍦🌺
و اینکه ایزابلا از اون قسمت شاهزاده اوکیانگ رو در قصر خودش می بینه خواب بوده تا الان که گیج بیدار شده. امیدوارم فصل دو رو دوست داشته بودین و معذرت می خوام که زود تموم شد ولی به جای اون رمان زندگی ناخواسته رو با همایت هاتون ادامه میدم!.