باگ یا عشق 💜(پایان F1)

MÆŘÝM MÆŘÝM MÆŘÝM · 1402/05/21 15:25 · خواندن 1 دقیقه

سلام سلام  

P10 این پارت اخر فصل یک هس و خدا میدونه کی فصل دو رو میدم 

مرینت 

وقتی بهوش اومدم دیدم توی اتاق تاریکم و یه در  به اتاق دیگه اونجا بود چراغ رو روشن کردم و رفتم سمت در  وقتی رفتم بیرون یه حال بزرگ و تاریک اونجا بود که چند خدمتکار اونجا بودن که یکیشونو میشناختم ا...وو..ن الکساندر بود  وحشت کردم وقتی چراغ رو روشن کردم فهنیدم اونا خدمتکار نیستن  اونا شنل تنشون بود و کلاه هایی که به شنل وصل بود  شکل نون بستنی بود  و وقتی زمین رو نگاه کردم اونجا یه نماد بود که شکل یه مثلث و مربع دورش و یه چشم وسط مثلث دیدم نسبت بهشون عوض شد ا..وو..نا یه فرقه بودن! 

همشون داشتن یه جمله رو تکرار میکردن :قربانی باید کشته شه 

نمیفهمیدم منظورشون چی بود الکساندر لبخند وحشتناکی زد و دستم رو گرفت و برد تو یک اتاق 

(عوضا ترسناک شد) 

~~~~~~~~~《▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪》~~~~~

ادرین 

خیلی نگران بودیم نینو داشت رانندگی میکرد و با خوابگاه و سازمان تماس میگرفت و گفت که همه جا رو دنبال مرینت بگردن 

-------------------~~~~~~~~~~~---------------------

مرینت 

وقتی رفتیم تو اتاق من رو حل داد رو زمین یکی روی صندلی نشسته بود و پشتش بود (خورشید پشتش به ماست🤣) به الکساندر گفت بره بیرون و وقتی برگشت با دیدنش هم ترسیدم و هم تعجب کردم 

ا.....و..ن ا....و...ن 

 

عه تمومید 💥

لایک و کامنت یادتون نره ❤💬

و شاید دیگه ادامه ندم چون همایتا کمه خیلی کمه  گفته بودم به پارت بیست برسونم خب فازم معلوم نی ولم کن 

اگه همایتا مث قبل شه میزارم 

باییییی💜