You are my whole world (Part 4)
برو ادامه
هی تو کی هستی
-خودت کی هستی. اینجا چی کار می کنی. امشب قراره اتفاق مهمی بیوفته پس راتو بکش و برو
+کفشدوزکه.ببین برام اصلا مهم نیست. من امشب اینجا می مونم
-تو این اجازرو نداری گوئن امشب اینجا قلمروی قهرماناس. حالا راهتو بکش و برو.
+باشه
کفشدوزک تو دلش:( باشه😳. گوئن استیسی گفت باشه. یا جد سادات.)
گوئن: تو دلش(خیت کردی من می مونم. شاید برا همین اون یارو گفت بیام اینجا)
رفتم پشت یه درخت قایم شدم که ببینم تو قلمروی قهرمانا چه خبره. یکی یکی همشون اومدن. وقتی همه اومدن کفشدوزک گفت: شاید بگید چرا از ما خواستی که بیایم اینجا دوستان قضیه اینه که طبق گفته کوامیا امشب شاهدخت معجزهگرها قراره به اینجا بیاد که باعث تغییر و تحول ما میشه. میگن چهره زیبایی داره با موهای طلایی و چشمانی به همرنگ کهکشان و ناخنش طرح ماه و یک دندون طلا داره. اون اعجووبهایه که هر کاری رو میتونه انجام بده تمام قدرتهای ما رو بدون معجزهگرها دارد.
قیافه گوئن😐
روباه قرمز: حالا این شاهدخت کی می یاد؟؟
کفشدوزک: نمی دونم ولی حدود نیمه شب.
یک ساعت بعد
گوئن: اخ چرا سرم درد می کنه. دارم از حال می رم (و بیهوش شد). وقتی چشامو باز کردم حس عجیبی داشتم. دور تا دورمو ابر قهرمانا گرفته بودن.
کفشدوزک: این خودشه. بانوی نور. شاهدخت حالتون خوبه.
گوئن:(تودلش) چه اتفاقی داره می یوفته بانوی نور کیه.
رو به اونا: من....
یه ندا: چیزی نگو. بانو ی نور. این سرشت توعه که امروز رقم می خوره. زندگی تو از حالا شروع میشه. قصه تو قرار نیست خوب شروع و خوب تموم بشه. سرنوشتت رو در دست بگیر. و تمام بدی ها رو از بین ببر. یادت نره مسئولیت تو هدایت تمام قهرمان ها پشت سر همه.
گوئن:(تو دلش) باشه. ببینیم قصه ی زندگی من اخرش چی میشه.
رو به قهرمانا: من بانوی نور هستم. شما افراد جدیدمید.؟؟
همه با هم: بله
G: من اومدم تا.. تا... تا دنیای شما رو از شر بدی ها پاک کنم
ندا: بسه بهشون بگو برن
G: حالا برید بعدا می بینمون. الان وقتش نیست. اتفاقات مهمی قراره بیوفته.
گوربه سیاه: اما
کفشدوزک: پیشی چیزی نگو. چشم بانو
بعد از رفتن قهرمانا:
این صدا چیه. اصلا شاید من گوئن استیسی نباشم.
وایسا ببینم اون دیگه چیه؟؟
فرشته: دنبالم بیا. بانوی نور
G: باش.
اینجا کجاست؟؟
F: اینجا جاییه که باید اولین ارثیه ی خانوادگیتو می گیری. گوئن تو از نسل بانو فلورا ای. تو شبا. بخصوص شبی که ماه کامل میشه. صورت و ظاهرت شبیه فلورا می شه. مثل بقییه وارث ها. وظیفه تمام شما اینه که دنیا رو عوض کنید. هر ۱۰۰ یک بار شما می یاید تا دنیا را از بدی پاک کنید. شما برای مبارزه با قلب تاریکی به دنیا اومدید. تا به حال کسی نتونسته این کارو انجام بده برای همینه که باز هم آدمای بد به وجود میان. ولی تو باید بتونی چون تو اخرین وارثی اگر نتونی دنیا نا بود می شه.
G: چرا من باید چنین کسی باشم. من می خوام عادی باشم.
F: این انتخاب تو نیست. توانایی و سرنوشت توعه.
این گردن بندو بگیر. این گردن بندو نمی تونی از گردنت در بیاری. اگر هم در بیاری تمام قدرت ها ی تو از بین می ره و می میری.
G: باشه. چقدر درخشانه.
F: زمانی که قدرت های تو رو حس کنه که قوی بشه نورانی میشه.
دومین ارثیتو تو وسایل مادر بزرگت پیدا می کنی. یه دست بند که با بقییه متفاوته.
G: اما... عه کجا رفتی. با توعم
هعی برا امشب بسه. برم خونه ببینم چی شده.
مامان بابا که آلمانن. مونده معلم سر خونمو دست به سر کنم. نباید کسی درباره ی این موضوع چیزی بفهمه.
رفتم خونه کیلیدو انداختم. وقتی وارد شدم.........
3556کاراکتر
خب تمومید
یه توضیه بدم. حدوداً ۱۰ پارت اول یه مقدمه است برای اینکه قرار داستان درام باشه چون هم عاشقان است هم ابرقهرمانی نیاز به یه توضیح داره. همونجور که گفتم قرار نیست پایان خوشی داشته باشه یعنی در واقع انقدر داستانها با پایان خوش زیاد شدن میخوام تنوع ایجاد کنم ولی اگر شما پایان خوب دوست داشته باشین میتونم تغییرش بدم.
خداحافظ تا پارت بعد ۵ تا کامنت ۱۰ تا لایک