رمان عشق قلبی🤍🖇part 1

𝕬𝕸𝕴𝕽 𝕬𝕸𝕴𝕽 𝕬𝕸𝕴𝕽 · 1402/05/21 12:00 · خواندن 1 دقیقه

حرفی ندارم بکوب ادامه مطالب👇🏻🌸

رمان عشق قلبی🤍🖇p1

👇🏻🌸

 
.





از زبان مرینت: صبح ساعت 7 با صدای آلارم گوشیم از خواب بیدار شدم. 
باورم نمیشد سال تحصیلی جدید داره شروع میشه ولی از همه بدتر با کلویی و لایلا باز تو یک کلاسم😑
ولی خوشحال بودم که باز با الیا و ادرین تو یک کلاسم🙃
با صدای مامانم از فکرام خارج شدم و سریع لباس پوشیدمو رفتم صبحونه بخورم
مثل همیشه تند تند صبحونه خوردم تا دیر به مدرسه نرسم
وارد حیاط مدرسه شدم و به سمت کلاسمون رفتم
(5ساعت بعد) 
مدرسه تعطیل شده بود کیفم رو برداشتم با الیا خداحافظی کردم خواستم با ادرین هم خداحافظی کنم اما خیلی دنبالش گشتم پیداش نکردم بیخیالش شدم رفتم خونه درحالی که داشتم لباسام رو عوض میکردم برای4تا پیام اومد بازش کردم دیدم از طرف...

 


خب خب این پارت هم تمام شد برای پارت بعد 6لایک 7کامنت💜🥺